برایت لباس می خرم
تقریبا هر هفته و هر ماه...
و هر شب در یکی از آنها تصورت می کنم
آنها بیآنکه بپوشیشان، کثیف میشوند
و من از شستن لباسهای زیبایت خسته نمیشوم
من از لباسهایت، تو را میخواهم؛ عطر تنت را، نرمی دستانت را
اما لباسهایت فقط میخندند... به مادری که نمیتواند مادر باشد...
منبع:
داستان واقعی ارسالی از یکی از مخاطبان مجرد چهل ساله.
🔺 موسسه وطن توحیدی حیات حسنی
آدرس وب سایت:
hhosna.ir
شبکه های اجتماعی :
ایتاء:
eitaa.com/hayat_hosna
تلگرام:
T.me/hhosna_ir
سروش:
sapp.ir/hayat_hosna
آپارات:
aparat.com/hayat_hosna
اینستاگرام:
instagram.com/hhosna.ir
ادمین:
Eitaa.com/HayatHosna