هیـرِش'】
ای‌قدم‌های‌ِ‌گذارده‌شده در بین‌الحرمین ! ای اشک‌هایِ‌ریخته‌شده در خیامِ‌حسین ! ای‌دستهایِ‌حلقه‌شده‌به‌پنجره‌ٔشش‌گوشه! ای‌قلب‌هایِ‌تپنده در کربلا ! وَ شما ای نفوسِ‌دعوت‌شده به‌بهشت ! شما ؛ نشان‌گر انحطاطِ‌منِ‌جامانده‌اید .. انعکاسِ‌عکسِ‌ضریح در چشمانتان ، یادآورِسه‌سال دلتنگی و فراقِ‌بی‌وصال و اشکِ‌بی‌‌حاصل‌ و خلوتِ‌بی‌خریدارِمن است .. پیش‌تر جمعی بودیم و هرکدام ، از دوری و بی‌طاقتی می‌خواندیم .. حالا من کماکان شاعرِهجرانم این‌بار تنها (: همه به غایت‌الآمالِ‌شان رسیده‌اند جز من ! همه نگارِشان را در آغوش گرفته‌اند جز من ! همه به‌اشکِ‌شوق ، چشم تَر کرده‌اند جز من ! انگار یار مرا به تماشا خوانده نه به وصال گویی تقدیرِ‌من با سرشتِ‌انتظار آمیخته شده (: گویی تقدیرِ‌من بی‌لِقا نوشته شده .. نمی‌دانم .. شاید معشوقِ‌گران‌مان چشمِ‌مارا ملتمس می‌پسندد تا متصل شاید ..