دیگھ تحمل نڪردم یڪ شب اومدم و جانمازش رو جمع ڪردم. بھ او گفتم: 《در این خانھ حق ندارے نماز شب بخوانے! شهید مےشوے!》 . حتے جلوے نماز اول وقت او را مےگرفتم! اما چیزے نمےگفت. دیگر هم نماز شب نخواند. پرسیدم: 《چرا دیگر نماز شب نمےخوانے؟》 . خندید و گفت: 《ڪارے ڪه موجب ناراحتے تو شود، در این خانھ انجام نمےدهم. رضایت تو برایم از انجام اعمال مستحبے مهم تر است. اینگونھ امام زمان هم راضےتر است.》 . بعد از مدتے، براے شهادت هم دعا نمےڪرد. پرسیدم: 《دیگر دوست ندارے شهید شوے؟》 . گفت: 《چرا، ولے براے آن دعا نمےڪنم! خود خدا باید عاشق من شود، تا بھ شهادت برسم.》 . گفتم: 《اگر در جوانے عاشقت شود، چھ ڪار باید ڪرد؟》 . لبخندے زد و گفت: 《مگر عشق ، پیر و جوان مےشناسد؟!》 . بھ نقل از همسرِ 🇮🇷حزب الله سایبری @hizbollahsyberi