🇮🇷حزب الله سایبری🇮🇷
جنگ ترکیبی و کوچه جنتلمن‌ها -۱ 1-جنگ، چقدر زشت منظر است! نا امنی، کشتار، ویرانی و آوارگی. شاید اگر
جنگ ترکیبی و کوچه جنتلمن‌ها -۲ 3- جنگاور و این قدر رقیق القلب؟ رقیق القلب، و پشت پا زده به همه محبت ها نسبت به خانواده و فرزند و همسر؟ آیا یک ژنرال آمریکایی، انگلیسی و فرانسوی، یا روسی و چینی سراغ دارید که توانسته باشد نامه ای چنین شرافتمدانه و متعالی برای دخترش بنویسد و با خون خویش، پای ادعایش را امضا کند: "هر بار که سـفر را آغاز می ‌کنم، احساس می کنم دیگر نمی بینمتان... شما چشمان منید. بیش از بیست سال است که شما را همیشه نگران دارم و خداوند تقدیر کرده، همیشه خواب خوف ببینید. دخترم هر چه در این عالم فکر کرده‌ام که بتوانم کار دیگری بکنم تا شما را کمتر نگران کنم، دیدم نمی توانم و این به دلیل علاقه‌ من به نظامی ‌گری نبوده و نیست. به دلیل اجبار یا اصرار کسی نبوده است. نه دخترم من هرگز حاضر نیستم به خاطر شغل، مسئولیت، اصرار یا اجبار، حتی یک لحظه شما را نگران کنم، چه برسد به حذف یا گریاندن شما... فکر کردم برای شـما زندگی کنم. دیدم برایم خیلی مهم‌ و ارزشمندید، طوری که اگر به شما درد برسد، همه‌ وجودم را درد فرا می‌ گیرد. اگر بر شما مشکلی وارد شود، من خودم را در میان شعله‌ های آتش می بینم. اگر روزی ترکم کنید، بند بند وجودم فرو می ریزد. اما دیدم چگونه می توانم حلّال این خوف و نگرانی‌ هایم باشم. دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهمّ مرا علاج کند و او جز خدا نیست... اولین بار است که اعتراف می ‌کنـم؛ هرگز نمی خواستم نظامی شـوم، هرگز از مدّرج شـدن خوشـم نمی ‌آمد. من کلمه‌ زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید بر می خاست، بر هیچ منصبی ترجیح نمی دهم... عزیزم از خدا خواستم وجودم را لبریز از عشق خودش کند. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم، تو میدانی من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفته ‌ام، برای ایستادن در مقابل آدم کُشان است، نه برای آدم کشتن. خود را سربازِ درِ خانه هر مسلمانی می بینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعه‌ مظلوم که ناقابل تر از آنم، نه نه... بلکه برای آن طفل وحشت ‌زده بی ‌پناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست، برای آن زن بچه ‌به‌ سینه چسبانده هراسان، و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته، می جنگم. عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی خوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. دختر عزیزم شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی می کنید. چه کنم برای آن دختر بی پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است. پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید... دخترم خیلی خسته ‌ام. سی سال است که نخوابیده ‌ام، اما دیگر نمی خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می ریزم که پلک ‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشـد تا نکند در غفلت من، آن طفل بی‌پناه را سر ببرند. وقتی فکر می کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اسـت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سر بریده شدن است، حسینم و رضایم است، از من چه توقعی دارید؟ نظاره ‌گر باشم، بی خیال باشم، تاجر باشم؟ نه من نمی توانم این گونه زندگی بکنم". این هم یک معنای کلام امیر مومنان (ع) است که فرمود "انّ اخا الحرب الارق. مرد جنگی بیدار است". 💢ادامه دارد💢 🇮🇷حزب الله سایبری @hizbollahsyberi