داستانی بسیار قابل تأمل: در روزگاران قدیم باغبانی بعد از چندین سال خشکسالی، باران فراوانی داشت و در نتیجه با زحمت و رسیدگی بسیار توانست محصول خوبی بدست بیاورد. به گونه‌ای که در تمام روستا آوازه پرباری محصولش دهان به دهان میگشت. یک روز که برای سرکشی به باغش رفته بود، متوجه شد سه دزد در حالیکه هر کدام کیسه‌ای بر دوش دارند مشغول دزدیدن میوه‌های او و پر کردن کیسه هایشان هستند . نخست تصمیم گرفت سر و صدا براه اندازد تا مردم به کمکش بیایند، اما دید تا آن موقع دزدان فرار کرده‌اند. بعد تصمیم گرفت با چوب به آنها حمله کند، ولی دید آنها سه نفرند و او یکنفر، پس حریف نمیشود. بعد از اینکه تمامی راهها را با خود سبک سنگین کرد، چاره‌ای به ذهنش رسید. به آرامی به دزدان نزدیک شد و سلام کرد. دزدها متوجه شدند که وی صاحب باغ میباشد اما با پررویی، به روی خود نیاوردند و با خونسردی جواب سلام باغدار را دادند. دزد اول گفت: من مردی فقیرم و پولی ندارم تا برای خانواده‌ام میوه‌ای تهیه کنم، آمده‌ام کمی میوه برایشان ببرم. باغدار لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی راحت باش. دزد دوم گفت: من درویشم و روضه میخوانم و انعامی میگیرم، وقتی به شهر شما آمدم خیلی گرسنه بودم، آمدم کمی میوه بچینم و بروم. باغدار باو هم لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی تو هم راحت باش.‌ از دزد سوم پرسید تو چرا آمده‌ای؟ دزد گفت: من مامور مالیاتم، آمده‌ام مالیات میوه‌ات را بگیرم . باغدار با احترام گفت: شما چرا میوه میچینید؟ بیایید برویم ته باغ از میوه‌های دستچین مخصوص خودم بشما بدهم. دزد سوم که باورش شده بود با خوشحالی با باغداز همراه شد و به انباری ته باغ رفت تا میوه های دست چین بگیرد . باغدار در آنجا با ترکه اناری که داشت کتک مفصلی به او زد و دست و پایش را بست و در گوشه‌ای رها کرد و بسراغ دو دزد دیگر رفت. به دزدی که ادعای درویشی میکرد گفت: کمی چای دم کرده‌ایم، خسته شدی بیا با ما چای بخور و دعایی هم در حقمان انجام بده ثواب دارد. دزد دوم هم حرف باغدار را پذیرفت و با او به ته باغ رفت، باغدار او را هم با ترکه انار کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و رهایش کرد و بسراغ دزد سوم رفت. او را هم در همان جا کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و گوشه‌ای رها کرد و خود بسراغ قاضی رفت و با آوردن قاضی آنها را بدست قانون سپرد . همسایگان که ماجرا را نمیدانستند با تعجب او را دوره کردند و پرسیدند: تو چگونه به تنهایی توانستی سه دزد را گرفتار کنی؟ باغبان تبسمی کرد و گفت: مگر نشنیده‌اید که میگویند: تفرقه بیانداز و حکومت کن.... ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘