📔
#چگونگی_قتل_نادرشاه_افشار
✍
#قسمت_دوم
هنگامی که نادر وارد خیمه اش شد زن مسیحی او « ستاره » منتظر ش بود و با دیدن نادر ازجای برخاست و به نادر خوش آمد گفت. او نادر را خشمگین دید و از نادر پرسید چه شد
نادر در جواب گفت مشتی خائن اطراف او را گرفته اند و قضیه علیقلی میرزا را برای او تعریف کرد.
نادر در بسترش دراز کشید و پس از دقایقی به خواب فرو رفت. پس ازخروج نادر ازخیمه سفره خانه محمد بیک و موسی بیک و صالح بیک به سمت خیمه اشان راه افتادندو در راه قوچه بیک را هم صدا زدند. آن چهار تن در خیمه ای جمع شدند و قرار گذاشتند که هر یک دو تن از نوکران با وفای خود را به همراه بیاورند.در پایان جلسه موسی بیک و صالح بیک و محمد بیک ترس از آن داشتند که قوچه بیک از ترس نقشه آن ها را برای نادر بازگو کند
چون قوچه بیک سرنگهبان بود و می توانست نقشه آنها را برای نادر بازگو کند و جانش را نجات دهد به همین دلیل صالح بیک از گوشه خیمه قرآنی آورد و از قوچه بیک خواست که دست بر روی قرآن گذارد و سوگند یاد کند که به آنها خیانت نکند و او هم سوگند یاد کرد که نقشه آنها را لو نمی دهد. آن چهار تن برای ساعتی از هم جدا شدند.پس از ساعتی آن چهار تن به همراه نوکران در کنار هم جمع شدند و قرار گذاشتند محمد بیک به همراه نوکران خود از اردوگاه خارج شود و به همراه ۲۰۰تن پس از ساعتی بازگردد تا در صورت حمله افراد سپاه نادر از آنها دفاع کند.
ازخیمه نادر چهار تن حفاظت می کردند. از قبل قرار بود هر یک از آن چهار تن( موسی بیک ،محمد بیک، قوچه بیک و صالح بیک ) یکی از آن نگهبانان را با یک ضربت بکشند ولی با رفتن محمد بیک و نوکرانش یکی از نوکران صالح بیک آن را به عهده گرفت. آن نه تن بسوی خیمه نادر رهسپار شدند. در راه بارها نگهبانان جلوی آنها را گرفتند ولی قوچه بیک خود را نشان داد و نگهبان راه را باز کرد تا اینکه به خیمه نادر رسیدند. قوچه بیک که مامور تعویض نگهبانان بود به سوی اولین نگهبان خیمه نادر رفت و به او گفت که امشب باید نگهبانان دو برابر شوند و موسی بیک را کنار او قرار داد. قوچه بیک بطرف نگهبان بعدی رفت و همان سخنان را به او گفت و صالح بیک را درکنار او قرار داد و به طرف نگهبان بعدی رفت و یکی از نوکران صالح بیک را در کنار او قرار داد و به نگهبان چهارم رسید و خود کنار او قرار گرفت و پنج نفر دیگر طبق دستور به طرف درب خیمه نادر راه افتادند. ستاره در خیمه نادرشاه هنوز نخوابیده بود ولی سعی کرد بخوابد چون فردا راهی بودند ناگهان صدایی شنید که به زبان ترکی گفت « سوختم». از حرکت ستاره نادر از خواب برخاست و پرسید چه شده ولی ستاره دیگر فرصت پاسخ گویی نداشت چون موسی بیک و قوچه بیک و صالح بیک به اتفاق نوکران خود با شمشیر هایی آخته وارد خیمه شدند. در خیمه نادر گچراغی کم نور به نام مردنگی بود و به همین دلیل قاتلین توانستند نادر را ببینند. صدای سوختم به آن ددلیل بود که نوکر صالح بیک نتوانسته بود که یکی از نگهبانان را با یک ضربت بکشد و به همین دلیل نگهبان فریاد زده بود سوختم. وقتی آن 9 تن وارد خیمه شدند نادر فریادی نزد چون در میان آن نه تن سه تن از فرماندهان سپاهش که با او هم قبیله ای بودند را دید و حتی فکر نمی کرد که آنها برای کشتن او آمده باشند ولی صالح بیک جلو آمد و با شمشیر ضربتی بر سر او زد.نادر که دیگر توان فریاد زدن را نداشت، توپوز طلایی خود را به سمت مهاجمان پرتاب کرد و به یکی از نوکران خورد. قوچه بیک هم جلو آمد و با شمشیر بر پای نادر کوباند. یکی از نوکران مامور گرفتن دهان ستاره شد. آنگاه موسی بیک و قوچه بیک و صالح بیک ضرباتی پیاپی بر نادر وارد کردند تا نادر جان داد. هیچ یک ازآن سه تن مسئولیت بریدن سر نادر را قبول نکردندو یکی از نوکران موسی بیک به نام « تاج اوقلی» سرنادر را از
تن جدا کرد.
سر شب سر قتل و تاراج داشت
سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
به يك گردش چرخ نيلوفرينه
نه نادر به جا ماند و نه نادری
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin