📘
#حکایتی_زیبا_از_مثنوی_معنوی
فردی دچار بیماری گِل خواری بود و چون چشمش به گِل میافتاد، ارادهاش سست میشد و شروع به خوردن آن مینمود. وی روزی برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده میکرد.
عطار به مرد گفت:
من از گِل بهعنوان سنگِ ترازو استفاده میکنم. برای تو مشکلی نیست؟
مرد گفت:
من قند میخواهم و برایم فرق نمیکند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی.
در همین هنگام مرد در دل خود میگفت:
چه بهتر از این! سنگ به چه دردی میخورد برای من گِل از طلا با ارزشتر است. اگر سنگ نداری و گِل به جای آن میگذاری باعث خوشحالی من است.
عطار به جای سنگ در یک کفه ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت. در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفه ترازو بود کرد. او تند تند میخورد و میترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود.
عطار زیرچشمی متوجه گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد. بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن، خود را معطل میکرد.
عطار در دل خود میگفت:
تا میتوانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن میدزدی در واقع از خودت میدزدی! تو بخاطر حماقتت میترسی که من متوجه دزدیت بشوم. در حالیکه من از این میترسم که تو کمتر گل بخوری! تا میتوانی گل بخور. تو فکر میکنی من احمق هستم؟ نه! این طور نیست. بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است!
💐این داستان یکی از حکایتهای زیبای مولوی در مثنوی معنوی است.
#مولانا با ظرافتی ستودنی گل را به مال دنیا و قند را به بهای واقعی زندگی آدمی تشبیه میکند. در نظر او آنان که به گمان زرنگ بودن تنها در پی رنگ و لعاب دنیا هستند همانند آن شخص گِل خواری هستند که پی در پی از کفه ترازوی خود میدزدند که در عوض از وزن آنچه در مقابل دریافت می کنند، کاسته میشود.
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin