متاسفانه این یک داستان واقعیست...😔
۲۷ مرداد ۱۳۸۸ دختر جوانی در دادگاه کرج حاضر شد...
زری حدود ۱۴ سال داشت که کم کم رنگش زرد شد، شکمش هم باد کرد و گاهی هم بالامی آورد.
زنهای همسایه او را که می دیدند پچ پچ می کردند.
بالاخره کم کم چند تا از زنهای همسایه گفتند که زری حامله است! .
نگاهش کردم صورتش زرد بود و نگاهش معصوم. او گریه کرد و به قاضی ماجرا رو گفت...
برای ادامه داستان کلیک کنید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/391577662C6c01be4b07