هر چیزی که رنگ‌وبوی شما را بگیرد قشنگ می‌شود. پُر جاذبه می‌شود. مثلاً همین چای. اصلاً شاید اولین بار را توی مجلس عزای شما خورده‌ایم که این‌طوری عاشقش شدیم. مثلاً یک پر چادر مادرمان را گرفته‌ایم و رفته‌ایم روضه. صاحب‌خانه به ما هم چای تعارف کرده باشد و مادرمان پرسیده باشد: می‌خوری؟ ما چشمانمان برق زده باشد از این‌که بزرگترها ما را هم دیده‌اند و به‌ حساب آورده‌اند و گفته باشیم: بله! بله! چای هم که داغ است؛ حتماً در عالم بچگی کلی صبر کرده‌ایم تا سرد شود. شاید وقتی چای آماده‌ی خوردن شده، همزمان آقای روضه‌خوان شروع کرده از شما بخواند. بعد ما همین‌طور که قند را توی دهانمان می‌گذاشته‌ایم صدای را هم شنیده باشیم و همان‌جا نمک‌گیر شده باشیم. ما هرجور حساب می‌کنیم زندگی بدون شما را نمی‌خواهیم. @hojre_name