روزی جمعی پیش رفتند و او در بند بود...! گفت: «شما کیستید؟» گفتند: «دوستانِ تو». سنگ در ایشان انداختن گرفت. همه بگریختند... او گفت:«ای دروغزنان، دوستان به سنگی چند از دوستِ خود می گریزند؟ معلوم شد که دوستِ خودید نه دوستِ من». 📚تدکره الاولیاء @hojre_name