▫️آنچه در زمینۀ شناخت خدا، توحید و اسماء و صفات الهی مطرح میشود، فهم ماست از آن حقیقت مطلق؛ اما آن حقیقت مطلق، از فهم و توصیف ما منزّه است؛ سُبْحانَ ٱللَّهِ عَمّا يَصِفُونَ؛ إلّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ. عباد مُخلَص خدا چون وجودشان از خودشان خالی و خالص شده و جنبۀ مخلوقی آنها رفته است، خداست که به زبان آنها خود را توصیف میکند، لذا آنچه آنها بیان و وصف میکنند، درست و کامل است. زبان آنها لسانالله است. لسانالله توصیف «الله» را میکند. خدا هم که میتواند حق بیان صفات خود را ادا و از پس این کار برمیآید. مخلوق از عهدۀ انجام شایستۀ این کار برنمیآید. بنابراین، دیگران هرچه توصیف میکنند، پس از آن باید بگویند سبحانالله.
▫️دربارۀ ذات احدیّت و صفات حق، آنچه به ذهن ما راه مییابد، تلاشی است برای نزدیک شدن به آن حقیقت؛ لذا در پی آن باید بگوییم سبحانالله. این تسبیح، یعنی خدا از همۀ آنچه متکلّمان و فلاسفه گفتهاند، منزّه است؛ از همۀ حرفهای عرفا در عرفان نظری هم منزّه است. سُبحان الله، سُبحان الله! بهقول فیض کاشانی: سُبحانَهُ، سُبحانَهُ، سُبحانَهُ. خدا به محدودۀ عقل ما درنمیآید. چیزی که به محدودۀ عقل ما درآید، عقل ما بر آن محیط است و آن چیز، مُحاطِ عقل ماست؛ درحالیکه خدا مُحیطِ بر کُلِّ شیء است. خدا مُحاط واقع نمیشود؛ خدای متعال نهتنها مُحاط جسمانی واقع نمیشود؛ بلکه مُحاط عقلی هم واقع نمیشود. لذا جز اظهار اینکه ما نمیتوانیم حقیقت حق را چنانکه شایسته است، بفهمیم، راهی باقی نمیماند. باید اعتراف کنیم و بگوییم: ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِکَ.
▫️پیغمبر خاتم صلّیالله علیه و آله و سلّم به اعتبار شأن بشریِ إِنَّما أَنا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ به خداوند عرضه میدارند که: ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِکَ: آنگونه که حقّ معرفت تو بود، ما تو را نشناختیم. یعنی ذات حقّ متعال از دسترس معرفت و توصیف بشر خارج است؛ لا أُحصِي ثَناءً عَلَيكَ؛ أَنتَ كَما أَثنَيتَ على نَفسِكَ: هیچ توصیف، ثناء و ستودنی به گرد پای حقیقت تو نمیرسد. تو همانگونه هستی که خودت خویش را توصیف کردهای؛ تو همانگونهای که خودت را ستودهای. بنابراین، تلاشهای عقلی متکلّمان، فلاسفه، حکمای متألّه و عرفا، همه تلاشهایی است بشری؛ و لذا سُبحانالله. لیکن اگر خدای متعال کسی را به مرتبۀ مخلَصین رساند، آنگاه خود خدا در وجود او، خود را نشان میدهد و به زبان او خود را وصف میکند.
▫️پیغمبراکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مخلَص هستند؛ و لذا خدا به زبان آن حضرت، خود را وصف میکند؛ همانگونه که در ماجرای موسی علیهالسّلام، از آن درخت، وقتی موسی علیهالسّلام به آن نزدیک شد، صدا برخاست که: إِنَّنِى أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ ٱلصَّلَوةَ لِذِكْرِى. گر چه صدا از جانب درخت است؛ امّا در حقیقت خداست که دارد حرف میزند و میگوید: إِنَّنِى أَنَا اللَّهُ؛ لا إِلَهَ إِلَّا أَنَا؛ فَاعبُدنِی وَ أَقِمِ الصَّلوٰة لِذِکرِی: من الله هستم؛ هیچ الهی غیر از من نیست. مرا عبادت کن و نماز را برای یاد من برپا بدار! به همین نحو اگر کسی مخلَص شد و دیگر خودی در وجودش نبود، خدا به زبان او خود را توصیف و معرّفی میکند. به قول شاعر: گر چه قرآن از لب پیغمبر است هر که گوید حق نگفت، او کافر است. حق بود که به زبان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، سخن میگفت؛ در آن میان، پیغمبری وجود نداشت.
▫️پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مخلَص هستند و جنبۀ تعیّن خَلقی در وجود آن حضرت نیست؛ لذا با اینکه دارای جسم هستند؛ اما سایه ندارند؛ جنبۀ خلقی در ایشان فانی است. لذا خود خداست که به زبان ایشان حرف میزند و از اینجاست که مَن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ ٱللَّهَ: هرکس از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اطاعت کند، فیالواقع دارد از خدا اطاعت میکند؛ چون آن حضرت چیزی از جانب خود نمیگویند؛ وَ ما يَنطِقُ عَنِ ٱلْهَوَى؛ إِنْ هُوَ إِلّا وَحْيٌ يُوحَى. حرف که میزنند، وحی است؛ یعنی خداست که حرف میزند. اگر چنین شخصی خدا را وصف کند، آن وصف، شایستۀ خداست؛ چون خود خداست که خود را وصف کرده است. ولی به محض اینکه تعیّنات خَلقی بیاید، چه متکلّم باشی یا فیلسوف یا عارف، هرچه میخواهی باش! سُبحانالله از هر وصفی که تو میکنی.
استادمهدی طیب
اللهم صل علی محمدوآل محمد,وعجل فرجهم💚🌷
کانال هوالله 🍃❤️
https://eitaa.com/joinchat/4060807235C35b3c5af23