گفته بودند آن‌قدر شکنجه‌اش کند که دیگر تاب نیاورد و.. زندان که رفت و نگاهش کرد، مست شد انگار، سست شد، افتاد روی زمین صورتش را گذاشت روی خاک؛ گریه می‌کرد، پشیمان بود.. زندان‌بانان سنگ‌دل را می‌فرستادند سراغش، همه‌شان شیعه بر می‌گشتند..🖤