یا فاطمه الزهرا ، وقتی به تو می‌اندیشم، از دست‌های تهی خویش شرمسار می‌ شوم ، و بغضی که هر از گاهی میهمان گلوی خشک و گرفته‌ام است، آرام‌ آرام می‌شکند و بر پهنای "صورت" گنه کارم می‌ لغزد و جاری می‌ شود. یک دنیا قافله‌ی "اشک"و آه و ماتم.! پس با همین شبنم‌ های دل گرفته وضوی عاشقی می‌ کنم ، و به نام یگانه عالم و به یاد توکه "نگین" آفرینش تمام عالمی، می‌نگارم باشد که "قبول" آید و در نظر افتد و زیر لب با خود زمزمه می‌کنم که: "وضو" گرفت دلم تا دوباره "قصه" بگوید ، فقط "غزل" بسراید به نذر حضرت زهرا سلام الله علیها ... چگونه گریه‌های فاطمه سلام الله علیها "عرش" را به "لرزه" می‌انداخت ، ولی‌ مردم غافل شهر را از خواب بیدار نکرد؟ زخم‌هایی که بر پیکرت زدند، کمترین رنجی بود که در این "دنیا" کشیدى. درد تو از زخم دیگری بود ... دامنت را رها نمی کنم، وگرنه سر از گمراهی در می آورم. "شهادت" تو آغاز شهادت های پی در پی تاریخ بود. فاطمه سلام الله علیها رایحه "بهشتی" است‌که مشام "کفر" هرگز او را حس نخواهد کرد.