خدارحمت کنه حاج آقا مجتبی تهرانی رو، ایام نوجوانی توفیق داشتم از جلسات اخلاق‌شون بهره ببرم. یه بار از قول استادشون امام خمینی(ره) داستانی رو نقل کردن خیلی زیبا بود. قدیما مثلا حدود 100سال پیش حمل و نقل باروت از روستا به شهر ممنوع بود. اون موقع مثل الان وسیله نقلیه ماشین و کامیون نبود، با حیوانات بارهاشون منتقل میکردن یک روز یکی از این روستایی ها چندتا گونی باروت سوار الاغش کرد و شروع کرد به حرکت به سمت شهر. ژاندارمری جلوی این بنده خدارو گرفت گفت بارت چیه؟ روستایی گفت، شادونه‌س. شادونه خیلی شبیه باروته. مامور ژاندارمری گفت شادونه‌س؟ طرف گفت آره ژاندارم با اون وسیله‌ای که تو دستش بود داخل گونی فرو برد و مقداری باروت آورد بیرون گفت این چیه؟ طرف گفت شادونه‌س. مقداری باروت ریخت تو دستش گفت این چیه؟ بازم گفت شادونه‌س اون زمان مردم ریش‌های خیلی بلندی داشتن، عکسهای اتابک‌هارو اگه دیده باشید مشخصه. مأمور ژاندارمری گفت یه مشت از این محتویات بار، بردار بیار زیر ریشت. روستایی این کارو کرد و مشتش رو آورد زیر ریشش. مأمور پرسید این چیه؟ گفت شادونه‌س. مأمور کبریتش رو برداشت روشن کرد گرفت روی باروتا، آتیش بزرگی بوجود اومد همه ریش‌های طرف رو سوزوند. روستایی برگشت و گفت، دیدی شادونه بود😂 یعنی طرف واقعیت جلوی چشمشه، مفاسدش دامنگیرش شده، تاثیرات منفیش رو داره میبینه ولی بازم انکار میکنه و حرف خودش رو میزنه 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0