اين گروه با آن مردان حق در بين راه درگير شدند و ✳️در اين نزاع و جدال، جماعتي از «بنياسد» كشته شدند. هر كس كه زنده مانده بود، شبانه گريخت و خود را به قبيله «حي» رسانيد. آري حبيب به سوي حسين عليهالسلام بازگشت و آن حضرت را از آن چه اتفاق افتاده بود، باخبر كرد.
▪️امام فرمود : «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم ( ۱۲ ) ؛ نخواستيد مگر آنچه خداوند خواست، در حالي كه هيچ قدرت و قوهاي جز خداي بزرگ نيست ».
🔻دعوت حبيب در روز تاسوعا
🔹طبري گزارش كرده: ابنسعد «كثير بن عبدالله شعبي» را به سوي امام حسين عليهالسلام فرستاد، هنگامي كه آمد ابوثمامه او را شناخت و بازگرداند. پس از آن ابنسعد «قرة بن قيس حنظلي» را به سوي امام فرستاد. وقتي امام حسين عليهالسلام او را ديد كه به سويش ميآيد، فرمود:
▪️«آيا او را ميشناسي؟ »
▪️حبيب در پاسخ گفت:
▪️«آري، اين مردي از قبيله تميم از حنظله است و او پسر خواهر ماست. آري، من او را به خوشرأيي ميشناسم. آن گونه كه باور دارم اين است كه در اين مقام، شهادت خود را قرار خواهد داد.» طبري گويد: پس قرة آمد تا به امام حسين عليهالسلام سلام كرد. و نامه عمر بن سعد را به دست آن حضرت رسانيد. امام حسين عليهالسلام او را پاسخ داد. سپس حبيب به او روي كرد و فرمود: «واي بر تو اي قره! آيا به سوي قوم ستمگر بازميگردي؟ اين مرد را ياري كن تا به توسط پدرانش خداوند تو را به كرامت ياري فرمايد و ما نيز با تو هستيم». قره گفت: «من به سوي همراه خودم بازميگردم تا جواب نامهاش را برسانم و بينديشم خود چه بايد بكنم»(۱۳ ).
✳️درسي كه ميتوان گرفت : از اين ماجرا چند نكته به دست ميآيد:
▪️۱. حبيب از محرمان درگاه امام بود و امام درباره ديگران با او مشورت ميكردهاند؛
▪️۲. حبيب در خيرخواهي براي بندگان خدا و مقام امامت هميشه تلاش ميكرد و قره را در آخرين روز هم به سوي امام دعوت كرد؛
▪️۳. شرح صدر مبلغان الهي نيز درسي آموزنده است كه از لحن حبيب با قره و سپس پاسخ منفي او را درك و ميپذيرد .
🔻عباس و حبيب
🔹روز نهم محرم به لشكر عمرسعد دستور دادند تا به لشكر امام حسين عليهالسلام حمله كنند. عباس عليهالسلام به امام خبر داد :
▪️«يا اخي! اتاك القوم؛ اي برادر قوم به سوي شما ميآيند»
✳️امام فرمود : «يا عباس! اركب بنفسي أنت يا أخي! متي تلقاهم فتقول ما لكم؛
▪️عباس! جانم فدايت بر اسب سوار شو و نزد آنها برو و به آنها بگو شما را چه شده؟ و چه چيز باعث شده به اين سمت حركت كنيد»
حضرت عباس عليهالسلام با بيست نفر از ياران، چون حبيب و زهير رهسپار ميدان شدند تا خبر بياورند . دشمن گفت: امير امر كرده كه تحت فرمانش درآييد يا آماده جنگ شويد. عباس عليهالسلام فرمود: «عجله نكنيد تا به اباعبدالله خبر دهم، سپس شما را ملاقات كنم»(۱۴).
عباس به سوي برادر بازگشت و از ياران خواست اين قوم را موعظه كنند.
▪️حبيب به زهير گفت: «اگر ميخواهي با اين قوم سخن بگو» زهير گفت: «تو پيش از اين شروع كردهاي، پس با آنها سخن بگو» حبيب فرمود: «اي مردم! به خدا قسم نزد خداي تعالي در روز قيامت بدگروهياند كساني كه به استقبال فرزند پيامبر و خاندان اهل بيت او بندگاني از اهالي اين شهر آمدهاند تا آنها را به قتل رسانند، در حالي كه آنها بندگاني عبادتپيشه، شبزندهدار، سحرخيز و بسيار به ياد خدايند.»«عزره بن قيس» در پاسخ گفت : «هر چه ميتواني خودستايي كن!»(۱۵ ).
✳️درسي كه ميتوان گرفت: حبيب، ويژگي ياران امام را شبزندهداري، سحرخيزي و فراواني ياد خداوند و بندگي آنها دانسته است. آيا افتخار ديگري براي انسانهاي كامل ميتوان سراغ داشت؟
🔻حبيب در شب عاشورا
🔸در شب عاشورا، حبيب چون «برير» شادمان و خرسند بود. به گونهاي كه «يزيد بن حصين» به او خرده گرفت:
▪️«اي برادر! اين ساعت زمان شوخي نيست» «حبيب» در پاسخ گفت:
▪️«كجا از اين جا سزاوارتر براي سرور خواهد بود؟ در حالي كه تنها فاصله ما با حور العين، حمله اين قوم بر ماست تا كه شمشيرها را از نيام بركشند»(۱۶).قدري از شب عاشورا گذشت، «نافع» ميگويد: ✳️امام وارد خيمه خواهرشان زينب عليهاالسلام شدند. من در برابر خيمه به انتظار امام بودم كه شنيدم زينب عليهاالسلام به امام عرض كرد:
😭«آيا شما نيات يارانتان را امتحان كردهايد؟ من نگران آنم كه آنان نيز به ما پشت كنند و در هنگامه درگيري شما را تسليم دشمن كنند»
امام در پاسخ فرمودند:
✳️😭«به خدا سوگند اينها را امتحان كردهام؛ پس آنها را مرداني يافتم كه سينه سپر كردهاند، به گونهاي كه به مرگ زيرچشمي مينگرند و به مرگ در راه من چنان شيرخواره به سينه مادرش انس دارند»(۱۷).
نافع ميگويد: چون اين گفتار امام را شنيدم، گريهام گرفت و نزد حبيب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوي امام و خواهرش را بازگو كردم(۱۸).
✳️حبيب گفت: «به خدا سوگند، اگر انتظار امر امام نبود در همین شب با اين شمشيرم به آنها حملهور