حالا که آمدی دگر از پیش‌مان نرو خورشید شام تار خرابه بمان، نرو دیگر بس است بی‌تو سفر، جان به لب شدم دق می‌کنم اگر بروی مهربان، نرو @hosenih با کل شهر جان خودت قهر کرده‌ام از بس که طعنه خورده‌ام از این و آن نرو با دختران شهر چقدر از تو گفته‌ام می‌خواستم تو را ببرم پیش‌شان نرو این شامیان به من چقدَر حرف بد زدند اصلا برای حرف بد دیگران نرو خسته شدم ز بس‌که سرم داد می‌کشند این مردمان بی‌ادب و بددهان نرو رفتی و پشت هم ز همه خورده‌ام لگد بابا ببین چگونه شدم قدکمان، نرو ضربه تو خوردی و دل من تیر می‌کشد خورده ترک غرور من از خیزران نرو قرآن نخوان که زخم لبت درد می‌کند قاری خوش صدای من ناتوان نرو @hosenih از گریه‌های من دل عمه کباب شد پس لااقل برای دل عمه‌جان نرو باشد، اگر که قصد سفر داری ای پدر اما دگر بدون من از کاروان نرو شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e