من که این‌گونه پدر محو تماشای توأم دخترت فاطمه‌ام، غم‌زده زهرای توأم گریه‌ام را بنـگر خنده بزن بر رویم باغبـانا نــه مگــر من گل زیبای توأم دم آخــر سخنــی گــوی تسـلّایم بخش زآن که افـسرده چو آیینه سیمای توأم بارهـا از شفقــت دست مـرا بــوسیدی سخنی گوی کــه مـن، ام‌ابیهای توأم حالیا دست به‌پیش آر که بوسم دستت من که پرورده‌ی این دسـت توانای توأم پاسخــش داد نبــی کــی گل زیبای پدر از همه بیش به فکر تو و غم‌های توأم بعد من باز شــود باب ســتم بر رویت سخــت امـروز در اندیشه فردای توأم صبر کن زآن چه رسد بر تو و بر جان علی بس جگرسوخته بهر تو و مولای توأم بینم آن شعله و دیوار و در و اندر بین شــاهد زمــزمــۀ وا اَبــتـاهــای تــوأم لیکن از عترت من زودتر آیی به برم در جنـان منــتظر دیدن سیــمای توأم ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e