غم مخور! ايام هجران رو به پايان می‌رود اين خماری از سر ما مِی گساران می‌رود پرده را از روی ماه خويش، بالا می‌زند غمزه را سر می‌دهد، غم از دل و جان می‌رود بلبل اندر شاخسار گل هويدا می‌شود زاغ با صد شرمساری از گلستان می‌رود محفل از نور رخ او نورافشان می‌شود هر چه غير از ذكر يار، از يادِ رندان می‌رود ابرها از نور خورشيدِ رُخش پنهان شوند پرده از رخسار آن سرو خرامان می‌رود وعدهٔ ديدار نزديک است، ياران مژده باد روز وصلش می‌رسد، ايام هجران می‌رود ✍سروده 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e