سالیانی‌ست سرپناهِ منی من پُر از دردم و دوایم تو از همان کودکی که یادم هست مادری کرده‌ای برایم تو بازیِ روزِگارِ بی رحم است بی پناهم، شکسته و مضطر دلخورم از تمامِ آدم‌ها تک و تنها و بی کسم مادر خنده‌های اهالیِ خانه فقط از اعتبارِ مادرهاست گفته‌اند از قدیم این را که.... گرمی خانه کارِ مادرهاست از همه دل بریده‌ام، حالا... دل گرفته فقط بهانه‌ی تو نا امیدم، دلم خوش است فقط به دعاهایِ مادرانه‌ی تو به دعاهای نیمه شب‌هایت که دلیلِ نزول باران است مادری کن دوباره مادر جان حالم این روزها پریشان است آه! من را ببخش مادر جان خودت این روزها گرفتاری تو خودت سخت ناخوش احوالی زخمی و دلشکسته، بیماری نفست گاه برنمی‌گردد چشم‌هایت که تار می‌بیند حیدرت، هر دقیقه می‌سوزد که تو را بی‌قرار می‌بیند از همان لحظه‌ که زمین خوردی خانه لبریزِ غصه و، سرد است همه‌ی خانه‌ها پر از شادی خانه‌ی مرتضی پر از درد است بی تو دلگیر می‌شود خانه نرو مادر اگر توان داری می‌شود ای پناهِ سختی‌ها! خانه را بی‌پناه نگذاری؟ بعدِ تو وای از دلِ حسنت نیمه‌شب‌ها چِقدر بی‌خواب است بینِ کوچه‌، چه دیده است مگر؟ که دلش بی‌قرار و بی‌تاب است زیرِ لب شوهرِ تو می‌گوید برو زهرا، قرارِ بعدیِ ما بینِ گودالِ قتلِگاهِ حسین کربلا عصرِ روزِ عاشورا ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e