... در «دار الندوه» جمع شوند و عقل‌های‌شان را روی هم بریزند تا قدرت و حاکمیت‌شان به تصاحب خداپرستان درنیاید. اما ضربه‌های محمّد (ص) آن قدر کاری بود که خِرد جمعیِ روسای شبه جزیره هم به جایی قد ندهد. همین جا بود که ابلیس بعد از سالها مجبور شد مستقیم وارد شود و به قیافه‌ی بزرگی از اهل «نجد» در بیاید و برای آن‌که بزرگان مکه را به سمت قتل پیامبر ببرد، شروع کند به نقد پیشنهادهای سران قریش: ـ او را از سرزمین‌تان تبعید کنید؟!! نه! در این صورت، شما او را که زیباروی‌ترین و سخنورترین و فصیح‌ترین آنهاست، به میان اعراب فرستاده‌اید. او آنان را فریب می‌دهد و با زبانش شیفته خود می‌سازد و قبیله‌ها یکی پس از دیگری او را اجابت خواهند کرد و مدت زیادی نخواهد گذشت که بادیه‌ها را پر از اسب‌ها و مردان جنگی خواهد کرد... ابلیس خیلی خوب بزرگترین دشمنش را و جنس نهضت نبوی را می‌شناخت و می‌دانست که بعثت محمد چه طور جامعه را بر می‌انگیزد و چه خشم و نفرتی بر ضد الحاد و شرک تولید می‌کند و چگونه مردم را بر ضد کفار به حرکت در می‌آورد. خوب می‌دانست که دعوا، دعوای قدرت بین ایمان و طغیان است اما نمی‌توانست قبول کند که تفاوت بین قدرت ایمانی و قدرت مادی از زمین تا آسمان است: مردان و اسب‌های جنگی؟!! ...محمد (ص) با «من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله» ِ علیّ، از توطئه‌ی ابلیسی ِ دارالندوه رهید و به مدینه رفت و با نزول «اذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا»، اسب‌ها و مردان جنگی را به سوی قریش سرازیر کرد اما مردان سپاه محمد، «سیصد» نفر بودند در برابر «هزار» مرد جنگی قریش و اسبانش «دو» تا بودند در برابر «چهارصد» اسب قریش؛ نسبتی «یک سومی» در مردان جنگی و «یک دویستمی» در اسب و سواره‌نظام! اوضاع طوری بود که ابوجهل ـ به تعبیر فارسی ما ـ گفت: «این‌ها یک لقمه‌ی چپ هستند» و «بعضی‌ها» بلند شدند و گفتند: «این قریش است و عظمت مادّی‌ش! از زمانی که عزت یافته، هرگز شکست نخورده است» و تا حدی ترسیده بودند که جنگ نه؛ حتی پر کردن مشک‌های آب سپاه از چاه بدر را هم کسی قبول نکرد جز علی. توازن در ساز و برگ نظامی یکسره به نفع قریش بود اما نبیّ طوری غیرتش برای دفاع از پرستش خدا را به میدان آورد و وصیّ طوری قدرت ایمانی‌ش را به رخ لشگر کشید که فرعون ِ پیامبر یعنی ابوجهل کشته شد و ارتش مکه به هم ریخت و خود ابلیس هم گریزان از معرکه فریاد زد و خدا فریادش را در قرآن حکایت کرد: «انی اری ما لا ترون... من چیزی می‌بینم که شما نمی‌بینید» گویا پیامبر مثل همه عرصه‌های دیگر، در جنگ هم بنیان جدیدی را بنا کرد به جای اصالت‌دادن به سخت‌افزار و ساز و برگ نظامی، قدرت روحی و توان ایمانی را مبنا قرار می‌داد و البته ابزار را حذف نمیکرد اما تعریف آن را در تناسب با جامعه مومن و «بنیان مرصوص» تغییر می‌داد. شاید همین بود که وقتی «بعضی‌ها» خواستند مبنای نظامی اسلام را ـ مثل همه چیزهای دیگر ـ تحریف و تأویل کنند، امیرالمومنین به میدان آمد و گفت: «درباره تعداد دشمن سخن گفتی؛ [ولی] ما بر اساس تعداد و کثرت نمی‌جنگیدیم و فقط با کمک یکدیگر و به تکیه بر نصرت الهی به کارزار می‌رفتیم.» این تفاوت‌ها کجا معلوم شد؟ صبح روز عاشورا؛ وقتی سپاه بیست‌هزار نفری کوفه نه فقط در برابر اباعبدالله و ابالفضل و علی‌اکبر و قاسم؛ که در برابر تک‌تکِ یاران حسین کم می‌آوردند و کار را به جایی رساندند که صدای عمربن حجاج درآمد: «احمق‌ها! می‌دانید با چه کسانی می‌جنگید؟! این‌ها گروهی مرگ‌خواه‌ هستند. به خدا قسم اگر فقط سنگ به سوی آنها پرتاب می‌کردید، همه‌شان تار و مار می‌شدند.» اما قدرت ایمانی وقتی به اوج برسد و خطرپذیری برای شهادت وقتی نه یک نفر بلکه یک جمع را با هم هماهنگ کند و ریسک مرگ را برای دنیاپرستان به بالاترین سطح برساند، کفار ِ پناه‌گرفته در پولادی‌ترین سپرها و برنده‌ترین سلاح‌ها در شدیدترین ترس‌ها غوطه‌ور می‌شوند و برای سنگ‌انداختن هم در تزلزل و تشتت و ناهماهنگی دست وپا می‌زنند... ادامه👇👇👇 ✅ @msnote@hoseiniyehandisheh