سفرنامه(۲)
#خاطره
حدود ساعت نه شب به پایانه مرزی خسروی رسیدیم ماشین ها را به پارکینگ خاکی هدایت کردند( پارکینگ خاکی شماره ۳ )، با اتوبوس های خط واحد فاصله حدود دو کیلومتری پارکینگ تا حوالی سالن پایانه مرزی را پشت سر گذاشتیم.
در موکب های محوطه کمی استراحت و پذیرایی با آب و شربت لیمو و نماز سپس وارد سالن شدیم .
قسمت کنترل پاسپورت نسبتا خلوت بود پلیس گذرنامه ایرانی خیلی سریع مهر کرد و رفتیم سمت سالن عراقی ، کمی بیشتر از سمت ایران معطل کردند اما بالاخره عبور کردیم.
سمت عراق موکب های عراقی در نان های لوزی شکل سیب زمینی سرخ کرده و چرخ کرده احسان می کردند ما هم یک لقمه قسمت داشتیم.
بعد وارد معرکه قیامت اول شدیم😊
( یعنی مثل قیامت هر کس به فکر خودش است) تا فاصله یک الی دو کیلومتری را سوار اتوبوس های واحد
بشه.
از آنجا که رد شدیم معرکه قیامت دوم بود😊
هر کسی مقصدی دارد و دنبال مرکب رهوار برای رسیدن به مقصد😊
و راننده های عراقی هم دنبال قانع کردن مسافر بودند راننده حدود دویست کیلویی😄 دستم را گرفت تا ماشین ش را نشان بدهد و مخم را بزند که با بیست دینار ببردمون نجف
و چون ماشین ش خوشگل بود مخم زده شد.😊 خانواده سوار شدند اما هنوز صندلی خالی داشت.
میگفت عربی بلد نیست پیشش بیا کمک ش کنم در مخ زنی.
ده دقیقه ای دستم را گرفته بود و باهم میچرخیدیم دنبال مسافر و مسافرها را میگرفت منم میگفتم ماشین ش ون خوشگل و کولر داره.
کمی باهم چرخیدیم مسافر پیدا نشد راننده سنگین وزن ما خسته شد رفت نشست ماشین به من گفت دنبال مسافر بگردم😊
منم در یک حمله حیدری پنج نفر پیدا کردم و ظرفیت تکمیل شد.
خلاصه ساعت یازده و نیم ماشبن از خسروی خودمون که میشه مَنذریه عراق حرکت کرد.
به راننده گفتم « کم ساعه للنجف» گفت چهار ساعت.
حدس زدم الکی میگه همین هم شد
بعد از پنج ساعت رانندگی راننده داشت چرت میزد منم نگران به خواب رفتن راننده سنگین وزن مون بودم .
ساعت دو_ سه دقیقه به اذان صبح مونده بود دیدم بهترین بهانه است که ماشین را نگه داریم.
گفتم « خویه صلاه»
اونم خدا خواسته سریع زد کنار و مقابل موکبی نگه داشت
نیم ساعتی نگه داشت نماز خوندیم راننده هم در این فرصت ی کم خوابید چای خوردیم به راننده هم چای دادیم بعدش حرکت کردیم ساعت ی ربع به شش در نجف از ماشین پیاده شدیم.
شاید ادامه دارد....
#زیارتنامه_اربعین
⚜ هنوز عضو نشده ای⚜
👈 درکانال ن و القلم؛ عضو شوید
@hosseinililab