#خاطره_ارسالی_اعضا
دیشب رفته بودم تو یکی از پاساژ های سمت گلستان
تا چشم کار میکرد خانم های بدون روسری و با اوضاع بد اونجا بودن😔😔
خواستم از پاساژ بزنم بیرون و گفتم نه ، شاید اومدن من اینجا بی دلیل نباشه و شاید قدم زدن من اینجا یه اتفاق ساده نباشه و ...
با پله برقی های پاساژ داشتم میرفتم طبقات پایین که موقع پیاده شدن از پله برقی متاسفانه حواسم نبود و یکدفعه دیدم چادرم داره میره تو دستگاه و داره از سرم میوفته ، یه لحظه تمام بدنم یخ کرد و شروع کرد به لرزیدن که خدا نکنه جلوی اینهمه مرد بی چادر بشم که دیدم دستگاه خود به خود خاموش شد و قسمتی از چادرم توی دستگاه 😞😞😞
بنده خدا همسرم هم با یه بچه کوچیک تو دستش نمیتونست چادرم رو درست بیرون بکشه و رفت به مسئول مربوطه بگه ...
چند دقیقه ای تو همین وضعیت بودم و کم کم داشت به جمعیت برای دیدن اون وضعیت اضافه میشد... دقت که میکردم حتی خانم های بدون روسری هم ایستاده بودن و با تعجب نگاه میکردن ...
تو همین موقعیت بودم که چندتا خانم و آقا اومدن و بهم گفتن خانم سریع چادرت رو در بیار تا گیر نیوفتادی و خیلی اصرار میکردن و منم همون جا گفتم نه در نمیارم و همه میگفتن خوب الان اگه دوباره دستگاه شروع به کار کنه خطرناکه و ممکنه بلایی سرت بیاد و منم گفتم هرچی میخواد بشه اما چادرم رو از سرم بر نمیدارم ... خیلی حس بدی بود که بین اونهمه جمعیت بی چادر بشم 😞😞😞
همه مونده بودن و مدام اصرار میکردن که چادرت رو در بیار و خطرناکه اما گوش من به این حرفا بدهکار نبود 🥴😁
تا اینکه دیدم یه آقایی که اتفاقا با خانواده بود و خانوادشون هم چادری نبودن، اومد سمتم و گفت خواهرم با اجازتون ( خیلی حس خوبی داشتم اون موقع که اون آقا برای دست زدن به چادرم با احترام ازم اجازه گرفت و بعد با یه احترام خاصی چادرم رو خیلی خوب از تو دستگاه بیرون کشید😊)
اولش میگفت میترسم چادرتون پاره بشه و گفتم اشکال نداره اگه پاره بشه ، فقط چادر از سرم نیوفته ...
دیشب از اون پاساژ هیچی نخریدیم و به همسرم میگفتم نمیدونم حکمت این اومدن ما به پاساژ چی بود که هیچی نخریدیم و تازه کلی از توجهات به سمتمون اومد و ...
میدونم کار خود خانم بود...
شاید یه تلنگر برای خیلی ها به واسطه چادر مادر...😊❤️
#نگاه_حضرت_مادر
💟
@howra_ngo