فتح فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خراسان
🔴 #اخلاقی 🔰 راه تحصیل تقوا 7⃣ ♻️ امتحانات خدا؛ مقدمه رشد انسان 🎤 آیت الله #خوشوقت 🍁 آیه‌ی «وَ إِ
🔴 🔰 راه تحصیل تقوا 8⃣ ♻️ امتحانات خدا؛ مقدمه رشد انسان 🎤 آیت الله 🍁 آیه‌ی «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُن‏» را خدای متعال به عنوان سرّ عنایت خودش و تعظیم و تجلیل از ابراهیم علیه السلام نازل فرموده است؛ یا رسول الله صل الله علیه وآله بیاد آور زمانی را که خدا ابراهیم علیه السلام را با کلماتی آزمایش کرد و ابراهیم علیه السلام هم آن کلمات را انجام داد و به جا آورد. آن کلماتی که خدا به ابراهیم علیه السلام گفت، چه بود؟ 👈 کلمه‌ی دوم 🍁 ابراهیم علیه السلام در حدود نود چهار سال سن داشت، هنوز خدا بچّه‌ای به او نداده بود، زن ابراهیم علیه السلام بچّه‌دار نشده بود؛ عقیم بود. او یک کنیزی به نام هاجر علیه السلام داشت؛ دید حالا که بچّه‌دار نمی‌شود طوری نیست این کنیز را به ابراهیم علیه السلام بدهیم، خدمت کند. 🍁 اتّفاقاً خدا یک پسری به نام اسماعیل علیه السلام به این هاجر علیه السلام داد. این زن نتوانست این مسأله را ببیند؛ شیطان در جلدش رفت و گفت: این کنیز و بچّه را باید ببری یک جایی بگذاری که نه انسان باشد نه روزی و آب و…؛ یعنی بمیرد دیگر. یک‌چنین حالتی برای بیچاره پیدا شد. 🍁 خدا هم به ابراهیم علیه السلام دستور داد هر چه این زن می‌گوید عمل کن. او این مادر و پسر علیه السلام را برداشت و آورد مکّه گذاشت. آن‌جا هیچ‌چیز نبود؛ نه آب داشت، نه نان داشت، نه انسان داشت؛ هیچ‌چیز نبود. کوه خالی، گذاشتشان آن‌جا و گفت: خدا گفته است دیگر. نگفت: آخر انسان را که این‌جا نمی‌گذارند. این همه جاهای خوب هست؛ انسان دارد، نان دارد، آب دارد. این حرف‌ها را نزد چون خدا ایمان زیاد به او داده بود. 🍁 این حرف‌ها در انسانی که دارای ایمان زیاد است نمی‌زند امّا کسی که ایمانش ضعیف است؛ می‌زند و می‌گوید انسان عاقل می‌آید این‌جا زندگی کند؟ این معنایش مردن است دیگر؛ نه آب دارد، نه نان دارد، نه چیزی. خدا به او گفت: آن‌ها را بگذار و برگرد؛ حق نداری بمانی. ابراهیم علیه السلام هم آن‌ها را گذاشت و برگشت. 🍁 همه‌ی این‌ها را به عنوان امتحان انجام می‌داد. امّا سخت بود؛ مگر می‌شود پدر در نود و چهار سالگی خدا یک پسر به او بدهد، حالا او را بیاورد وسط بیابان بگذارد تا گرگ‌ها بخورند؟! 🍁 هیچ‌کس این کار را نمی‌کند امّا ابراهیم علیه السلام می‌گفت: کسی که گفته این‌ها را ببر آن‌جا بگذار، فکرهایش را کرده است. گذاشت آن‌جا و برگشت، امّا آن‌ها را به خدا سپرد. 🍁 در مدت کوتاهی آب آن‌ها تمام شد مادر چند مرتبه بین دو کوه صفا و مروه رفت و آمد کرد تا ببیند آبی، چیزی می‌بیند برای این بچّه بیاورد، امّا گیر نیاورد. آخر سر آمد دید این بچّه پایش را در اثر عطش به زمین مالیده و از زمین دارد آب در می‌آید. اطراف آب را سنگ‌چین کرد و حوض درست شد، آب‌ها جمع شد، عدّه‌ای بودند اطراف مکّه زندگی می‌کردند دیدند این‌جا لاشخورها و عقاب‌ها دارند دور می‌زنند و می‌پرند، احساس کردند چیزی باید این‌جا باشد که این‌ها می‌چرخند. آمدند دیدند بله؛ یک مادر و بچّه و حوض آبی هست. آن موقع آب خیلی قیمت داشت. پیشنهاد کردند اجازه بده ما هم بیاییم این‌جا چادر بزنیم؛ تا با شما زندگی کنیم و از این آب استفاده کنیم. 🍁 آن‌ها هم از خدا می‌خواستند؛ لذا اجازه دادند، آن‌ها هم این‌جا آمدند. نفری یک بز، یک گوسفند هم به اسماعیل علیه السلام دادند. این‌ها هم زندگی‌شان کم کم راه افتاد، این هم یکی از امتحانات سنگین ابراهیم خلیل علیه السلام بود که کاملاً آن‌گونه که خدا می‌خواست انجام داد. 👈 ادامه دارد... 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤 ✅ معاونت فرهنگی اجتماعی سیاسی حوزه علمیه خراسان ╭┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╮ 🆔 @howzehfarhang🇮🇷 ╰┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╯