تقدیم به سردار شهیدمان: هنوز از آن نگاه محکم و مردانه می ترسند هنوز از شعله شمع و پر پروانه می ترسند نه تنها خوابشان را سردی خاکت می آشوبد که با فکر دوباره رویشت، از دانه می ترسند چنان مستند از آیین انگور تو زائرها که از شور شرابت مردم بیگانه می ترسند اگر چه پرپرت کردند در این باغ نااهلان هنوز از بوی احساست دد و دیوانه می ترسند چنان بسته است دست غیرتت راه تجاوز را که دزدان بعد تو از ساکنان خانه می ترسند نمی آرند اگر تاب تحمل قاب عکست را هنوز از آن نگاه محکم و مردانه می ترسند