تو دشمن ما نیستی! در کتاب «حدیث خوبان» حکایت‌های اخلاقی و کراماتی از مشاهیر اصفهان آمده است. یکی از این حکایات مربوط به فرمانده سر افراز شهید «حسین خرازی» از فرماندهان بزرگ دفاع مقدس است که روزی در کردستان با لباس شخصی سوار اتوبوس شد. یک کودک کُرد که همراه پدرش بود، بر اثر تکان‌های شدید اتوبوس دچار تهوع شد. شهید خرازی کلاه کاموایی‌اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد. پدر بچه عصبانی شد و می‌خواست بچه را تنبیه کند. اما شهید خرازی لبخندی زد و مانع این برخورد شد. گفت: «کلاه است. می‌شوییم. تمیز می‌شود.». مدت‌ها بعد شهید خرازی و نیروهایش در میدان عملیات به محاصرهٔ دشمن درآمدند. طوری که دیگر راهی نداشتند. فرماندهٔ دشمن با نیروهایش به گروه شهید خرازی نزدیک شد. ناگهان اسلحه را کنار گذاشت و سردار خرازی را به آغوش کشید و بوسید و گفت: «من پدر همان بچه‌ام... با رفتار آن روزت مرا شیفتهٔ خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی.». روحش شاد و یادش گرامی باد . 🌷 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا به 🌺🌸🌷🌹💐💐🌹🌷🌸🌺 🔴 رسانه باشید ⇩⇩⇩ ✅به خبرگزاری حوزه ایلام بپیوندید👇👇👇 @hozeh_ilam •┈┈••✾••┈┈• ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯