🍃بزرگ ترین منّت خدا بر سرم
خدا را شکر که دوستت دارم
و خدا را شکر که دغدغۀ تشکّر از کسانی که
خانۀ محبّت تو را در دلم آباد نگه داشتند به جانم انداختی.
درست است که بار این دغدغه سنگین است
و هر چه بیشتر به آن فکر میکنم
سنگینیاش را بیشتر احساس میکنم
ولی با حضور این دغدغه
جایی برای دغدغههای پست نمانده.
همین یک دلمشغولی، خودش کافی است
که دنیایی از دلمشغولیهای دنیایی مرا ریشه کن کند.
دغدغههای دنیایی عجیب ریشه کردهاند در همۀ وجودم
تنها با وعظ و نصیحت نمیشد این دغدغهها را از میان برد.
باید دغدغههای سنگینتری را
به جان این دلمشغولیهای دنیایی میانداختم
تا از دستشان خلاص شوم.
حالا که دارم زیر بار این دغدغه قد خم میکنم
دیگر فرصتی برای فکر کردن به آن دلمشغولیهای دنیایی ندارم.
دارم به این فکر میکنم که چه کار کنم کمی و فقط کمی
از بار این دغدغه کم کنم تا بتوانم اندکی قد راست کنم.
با پول که نمیشود بار منّتی را که اینها به گردنم دارند سبک کرد.
میشود؟
محبّت تو چه قدر میارزد؟
اصلاً میشود روی آن قیمت گذاشت؟
فرض کن ثروت من به اندازۀ ثروت همۀ زمین باشد
با این ثروت چه قدر از محبّت تو را میشود خرید؟
اگر همۀ کوههای روی زمین الماس شوند
و روی یک کفۀ ترازو قرار بگیرند
و در آن کفه، فقط یک قطره از دریای محبّت تو را بگذارند
باز هم کفۀ محبّت تو سنگینی میکند.
چه بیمعرفت است کسی که
خیال میکند این سنجش من، مبالغهآمیز است.
کاش راهی مییافتم برای شناساندن قدر محبّت تو
تا حتّی یک نفر هم این سنجش را خیالی نمیپنداشت.
خب با پول که نمیشود.
تو فکر میکنی اگر من همۀ عمرم را
در خدمت کسی باشم که خانۀ محبّتت را در دلم آباد نگهداشت
چه قدر از منّتی را که او بر سرم دارد جبران خواهم نمود؟
در خدمتش باشم
یعنی او بشود ارباب، من بشوم برده.
هر چه دارم برای او باشد و خودم هم در خدمتش.
هر چه گفت و هر چه خواست، جز چشم از من نشنود.
نه، نمیشود حتّی بردگی هم توان جبران حقّ او را ندارد.
این حق سنگینتر از این حرفهاست.
این حیرت و سر درگمی
خودش شده بار دیگری غیر از بار حقّی که او به گردنم دارد.
ولی من این حیرت و سر درگمی را دوست دارم.
خدا را شکر که دوستت دارم
@hozehgonabad