روایت حضرت امیر
وقتی حضرت امیر وارد کوفه شدند و در مسجد کوفه اولین خطبه را خواندند، به غصب حق خلافت اشاره می کردند که از میان جمع شخصی با اعتراض عرض نمود : چرا شمشیر نکشیدی و ظلم را تحمل نمودی .
حضرت فرمود: سخنی گفتی و اینک جواب آن را بگیرهرگز از ترس مردن نبود که به قتال بر نخاستم ؛ بلکه بخاطر عهدی بود که با پیامبر داشتم . پیامبر به من فرمود : ای ابالحسن پس از من ، امت عهدی که با من بسته اند را شکسته و در حق تو ظلم می کنند در حالی که تو به منزله هارون برای موسی هستی.
عرض کردم در آن هنگام دستور شما چیست؟چگونه عمل نمایم . پیامبر با من عهد کرد: اگر یاور یافتی به سوی آنان بشتاب و با آنان بجنگ ولی اگر یاور نیافتی، دست بکش و خون خود را حفظ کن تا مظلومانه به من ملحق شوی. در عمل به عهد، بعد از وفات ایشان و فراغت از تجهیزشان و جمع آوری قرآن، دست فاطمه و حسن و حسین را گرفتم
و به در خانه اهل بدر و سابقان در دین رفتم و آنان را به حقم قسم دادم و به یاری ام خواندم ولی جز چهار نفر: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر، کسی مرا اجابت نکرد و از اهل بیتم نیز آنان که یاورم در دین بودند: جعفر و حمزه، از بین رفته بودند و مانده بودم بین عباس و عقیل وقسم به آن که محمد را بحق مبعوث کرد اگر آن روز که با خویشاوندان تَیْم (قبیله ابوبکر) بیعت شد، چهل نفر یاور داشتم، در راه خدا با آنان می جنگیدم. (بحارالانوار، ج29، ص419