🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃🍃
#پارت_بیست_و_هشتم
#گاندو
که ی دفعه لیام اومد سمتم بدنم میلرزید
تو دلم گفتم خدایا تا به حال تو چشم ی نامحرم هم نگاه نکردم اونوقت چجوری باید به این لیام دست بدم یا حضرت زهرا به زینبت قسمت میدم خودت نجاتم بده
نمیدونم چی سد که چشم هام سیاهی رفت و روی زمین افتادم
دلیلش استرس زیاد بود سینا بالای سرم بود دکتر هم پیشش ایستاده بود و داشت معاینه ام میکرد چشم هام رو باز نمیتونستم کنم ولی میشنیدم صداشون رو دکتر گفت ی شوک عصبی بوده یاهم استرس زیاد وقتی دکتر بیرون رفت چشم هام رو باز کردم سینا بالای سرم اومد و گفت ی دفعه چی شد
با چشم هام علامت دادم که ببینه کسی فال گوش ن ایستاده باشه اون هم رفت و دید کسی نیست من هم گفتم :عظم خانم اسم مستعار لیام هست داشت میومد سمتم که بقلم کنه که مثلاً باهم آشناشیم منم از حضرت زهرا خاستم نجاتم بده که این شد ولی تورو خدا به آقا محمد چیزی ....
داشتم حرف میزدم که محمد از در اومد روی صورتش ماسک زده بود و کلاه سر کرده بود ی عینک رنگی هم زده بود
با استرس گفت: چی شده
و من دوباره براش توضیح دادم و اون هم زد زیر خنده
سرم رو از دستم کندم عییی چقدر درد گرفت دستم کلی هم ازش خون اومد خدارو شکر شیفتم تموم شد و به همراه آقا سعید و آقا فرشید به سمت سایت رفتیم تو ماشین داشتیم اطلاعات مون رو باهم برسی میکردیم که رسید به زمانی که من قش کردم 😂🤦🏻♀️
زهرا:وای زمانی که دستاش رو باز کرده بود که برم بغلش عییی یک لحظه همه چهره هاش اومد جلو چشم 😂
سعید:مرتیکه بی ناموس با خودش چی فکر کرده اصلا به چه حقی همچین غلطی کرده
صورتش سرخ شده بود که بحث رو عوض کردم
زهرا: واقعا این چه اسم هایی هست که رو ما گذاشتن قشنگه ها منتها ی مقدار به گروه خونی من نمیخوره
سعید:خانم مرادی باز شما و فرشید اسمتون خوبه آخه به هرکی بگی اسم این پسره کیسانه با خودش ی بچه قرطیی رو تصور میکنه
رسیدیم اداره
توی ماشین اطلاعات مون رو یک پارچه کرده بودیم و به همین دلیل یک راست به اتاق محمد رفتیم
تق تق تق (صدای در)
محمد: بفرمایید داخل
وارد اتاق شدیم
سعید به سمت تخته وایت برد محمد رفت که پشت میز محمد نسب شده بود و نموداری از مدارک مون کشید
آقا سعید:خب آقا این لیام هست و این هم رابط هایش
فرشید:آقا امروز سیمین رو دیدم که اومده بود بیمارسان فامیلیش چی بود ؟
زهرا:عزت پرست
فرشید:آهان بله
محمد:خیله خب بچه ها خوب بود برای امروز برید نیم ساعت الی یک ساعت استراحت کنید بعدا زودی برید سر کار هاتون
از اتاق خارج شدیم آقا فرشید و آقا سعید خیلی سری به سمت نماز خونه رفتن تا بخوابن
من هم داشتم میرفتم که .......