🍃🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃🍃
#پارت_سی_و_پنجم
#گاندو
....
رفتم میوه تره بار و مقداری سیب و پرتقال و خیار و و موز خریدم که
اس ام اس مامان توجه هم رو جلب کرد:(مادر کیوی یادت نره مجلسی باشه )
رفتم و یک کیلو هم کیوی خریدم بعدش هم شیرینی و .....
خرید هارو روی صندلی عقب نشوندم و آه غلیظی کشیدم گفتم :ای کاش میشد امشب خواستگاری من بود
به هر حال ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه حرکت کردم
میوه هارو به سفارش مامان گذاشتم کنار حوض
خودم هم رفتم سمت اتاقم و روی تختم دراز کشیدم ی نگاهی به عکس بابام کردم و با غم عجیبی گفتم کاش امشب تو بجای من اینجا بودی
غرق در افکارم بودم که چشم هام گرم شد فکر کنم ی ده دقیقه ای خوابم برده بود که مامان اومد بالای سرم
مادر داوود:الاهی قوربونت بشه مادر میدونم خسته ای ولی پاشو برو ی دوش بگیر و لباس هات رو هم عوض کن الان مهمون ها میان عزیزم
خم شد و روی گونه ام رو بوسید با بوسه پر مهر و گرم مامان چشم هام رو باز کردم
داوود: سلام مامان ساعت چنده🥱
مامن داوود :پنج و نیم اینطور ها
مامان از اتاق خارج شد
من اتاقم از دینا خیلی پر آپشن تر بود و مهم ترین آپشنش هم وجود حموم و دستشویی در اتاقم بود البته از ی نظر سخت هم بود که همش بخوان تو اتاقت برای حمام رفتن رفت و آمد کنند اما خب من که خونه نبودم معمولا برای همین اهمیتی نداشت رفتم ی دوش گرفتم مامان برام ی کت و شلوار اسپرت توسی روی تختم گذاشته بود ولی من رفتم ی شلوار مشکی با ی آبی ملیح روشن انتخاب کردم و پوشیدم داشتم جوراب هام رو پام میکردم که مامان وارد اتاق شد
وا مادر الاهی فدات شم ولی چرا کت شلوارت رو نپوشیدی مادر
خواستم بگم ایشالا برای دامادی خودم میپوشم که حیا ام نزاشت برای همین گفتم ایشالا عروسیش از اتاق خارج شدم چشمم به دینا خورد هزار الله و اکبر چقدر زیبا شده بود شده بود یک پارچه ماه ی پیراهن نسکافه ای با روسری کرم رنگ نگاهی به من انداخت و سرش رو انداخت پایین
داوود:اخی خجالت میکشی جوجه
دینا روی این کلمه حساس بود خیلی حساس
دینا:بی ادب درسته پسرییی و الان مرد خونه ای اما اینو آویزون گوشت کن من از تو بزرگ ترم
مامان: .....