روز یکشنبه یازدهم ژانویه بود؛ همه بچهها و نوهها به مناسبت ولادت حضرت رسول اکرم (ص) به یك میهمانی بزرگ در منزل پدربزرگ (پدر همسر شهید عماد مغنیه) دعوت بودند.
از همۀ نوهها درخواست شده بود برای این جلسه، صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند جمله بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامهای دارند؟ همه نوهها صحبت کردند. هرکس صحبت میکرد، بقیه خوب گوش میدادند که از برنامه او آگاه شوند. سپس راجع به برنامههای یکدیگر اظهار نظر میکردند. تا اینکه نوبت به «جهاد» رسید.
یکی استکان چای را که در حال نوشیدنش بود زمین گذاشت و دیگری پوست کندن میوهاش را به زمانی دیگر موکول کرد؛ همهۀ مهمانها نگاهشان را به «جهاد» دوخته بودند. آنها میترسیدند مبادا صحبتهای «جهاد» به گوششان نرسد یا کلمهای از آن را نشنوند؛
ولی «جهاد» با گفتن تنها یک جمله، همه را غافلگیر کرد؛ او گفت: «من برنامهام برای سال بعد را هفته آینده میگویم».
سایر اعضای فامیل نسبت به این موضوع معترض بودند و میگفتند: جهاد شرایطی که برای همه مساوی گذاشته شده را قبول ندارد. آنها به شوخی میگفتند: «شاید جهاد طرحی برای آینده ندارد!» خلاصه هر کس به شوخی چیزی میگفت. اما «جهاد» بر حرف خود اصرار میورزید و میگفت برنامهاش را هفته آینده خواهد گفت.
.
.
درست یکشنبه هفته بعد دوباره همه اعضای فامیل خانواده در همان محل هفته پیش، دور هم جمع شدند. ولی این بار خانه مملو از کسانی بود که برای همدردی با خانواده «مغنیه» آمده بودند. بله! برنامهای که «جهاد» از آن صحبت میکرد، شهادت بود.. 🕊
یادگار «عماد مغنیه» را کنار مزار پدر گذاشتند. او پس از هفت سال همسایه پدرش شده بود. زنان درحالیکه به روی پیکرش گل میریختند، تا آنجا که نفس یاریشان میکرد، شعار میدادند.
«یا امام عصر و زمان، از ظلم زمانه به تو شکایت میکنیم».🖤
[ شهید جهاد مغنیه ]
🆔
@ISTA_ISTA