گــــاندۅ😎
🍃🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃🍃 #پارت_چهل #گاندو وارد سالن شدم که چشمم به لیام افتاد معلوم بود داره میره بیرون
🍃🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃🍃 گفت: خانم مرادی کارتون تموم شد ی سر بیاید اتاق من زهرا:بله چشم رسول تو هم رد این مزون رو بگیر ببینیم به کجا میرسیم رسول:به چشم سعید و فرشید شما هم برید اونجا واسه تحقیقات سعید و فرشید:چشم آقا بچه ها احمد نیستش ؟ داود:نه آقا رفته سر مزار همسرش محمد:اومدش بگید ی سر بیاد پیش من خب سوالی نیست ؟ بچه ها :نه آقا، خیر .. خب برید سر کار هاتون به سمت اتاق آقا محمد رفتم در زدم محمد گفت:بیا تو میدونستم از دستم عصبیه هرچند که هنوز هم معتقد بودم که کار اشتباهی نکردم تا پام رو گذاشتم داخل اتاق و در رو پشت سرم بستن با صدایی که ازش استرس و عصبانیت می‌بارید گفت:مگه نگفتم نرو میدونی این چند ساعت چی به منه بدبخت گذشت ؟ میدونی مامانت به من زنگ زده بود چون تلفنت رو خاموش کرده بودی ؟؟ زهرا:خب دست رو دست میزاشتم که چی بشه بدون اطلاعات بدون چیزی هوفف بلندی کرد و گفت :خیله خب حالا که رفتی تا تهش رو برو لبخند قشنگی زدم گفتم ممنون و سرم رو بالا بردن و گفتم خدایا شکرت