کودکی من خوب گذشت روزگارم آفتابی بود بهار که می‌آمد باغچه خانه‌مان پر از گل می‌شد زنبورهای عسل روی گلها می‌رقصیدند مادرم عاشق گلها بود او زنبورها را هم دوست داشت هرروز صبح زود حیاط خانه را جارو می‌کرد حیف چه زود گذشت… ‌