Peace be upon Ibrahim ❤ سلام بر ابراهیم Part 15🌿 ✴🌱Our father looked unhappy 😞but he was waiting for Ibrahim’s response. Ibrahim answered very slowly, “I was walking🚶‍♂️in the street🛣. I saw an old woman who had done a lot of shopping and didn’t know what to do or how to go home🏠. I went and helped her. پدر درحالی که هنوز ناراحت نشان می داد اما منتظر جواب ابراهیم بود. ابراهیم خیلی آهسته گفت : تو کوچه راه می رفتم ، دیدم یه پیرزن کلی وسائل خریده ، نمی دونه چیکار کنه و چطوری برا خونه . من هم رفتم کمک کردم . ❇🌱I took her shopping 🛍to her house. The old woman thanked me a lot and gave me a five rial coin 💰. I didn’t want to accept, but she insisted a lot. I was sure that this money was lawful, because I had worked for it. وسایلش را تا منزلش بردم.پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد. نمی خواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد . من هم مطمئن بودم این پول حلاله، چون براش زحمت کشیده بودم . ✳🌱At noontime I bought some bread 🥖with that money and ate it.” When our father heard the story he smiled 🙂satisfactorily. He was happy that his son had learned the lesson of his father and cared about lawful earnings. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم . پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست .خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت می دهد . 😊To be continued .... ادامه دارد ..... 📗response/rɪˈspɒns/ پاسخ 📗insisted /ɪnˈsɪst/ اصرار ورزیدن 📗satisfactorily/'sætıs'fæktrəlı/ بطور رضایت بخش 📚 @idioma