زهـرا بمان و زنـدگیـم را به هم نریز
سنگ صبور من! نرو از پیشم ای عزیز
زهـرا نرو، که بغض بدی در گلوی توست
دامادی حسین و حسن آرزوی توست
حالا که اعتنـا به قسـم ها نمی کنی
فکر حسین تشنه لبت را نمی کنی!؟
دیـدے ڪه رنگ از رخ مهتـاب می پرد
شبها حسین تشنه لب از خواب می پرد
در باغ میوه های دلت، سیب نوبر است
این کربلایی از همه شان مادری تر است
حرف از سفـر زدی و تبسـم حرام شد
پیـراهـن حسین شنیـدم تمـام شد
باشد، برو، قبول، علی بی پنـاه شد
باشد، قـرار بعدی مان قتلگـاه شد
باشد برو که کرببلا گریه می کنیم
باهم کنار طشت طلا گریه می کنیم
*وحید قاسمی
#دو_خط_شعر
@imamalinet_fa