تَسبیحَم را بَر می دارَم! یِک به یِک دانه هایِ عَقیق از زیرِ انگشتانَم رَد می شود می شُمارَم ۱.نَدارَمَت ۲.نَدارَمَت ۳.نَدارَمَت....... و ۱۰۰.نَخواستَمَت... نه، به یقین من نَخواستَمَت... فارق از حالت گفتیم اگر خُدا بِخواهَد می آید مَگر دُعایِ مَن هم اَثَر دارد؟! وای بَر قَلبَمو سالهایِ عُمری که بی اِمامَم گذشت... که یقیناً هَدر شد و سیاه شد! اینبار تَسبیحَم را برمی دارم میخوانَمَت به عَظِمتت میخوانَمَت... ۱.میخواهمت ۲.میخواهمت ۳.میخواهمت و ۱۰۰.یقین دارم که تو می آیی... فدایِ سالهای اضطرار و تنهایی تو فدایِ سالهایِ انتظار تو برایِ منِ سیاه دل و غافل، تو منتظر ماندی حضرتِ صاحبِ دلم... فدایِ غربتت... ... #بیقرار‌#انتظار به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻 🌐 @basijalborz_irankochak @imamrezafardis