شهید مهدی زین الدین
میخواستم برم دستشویی وقتی رسیدم دیدم همه آفتابه ها خالین. برای پر کردن آفتابه ها باید چندصد مترتا هورمیرفتیم زورم مییومد برم یه بسیجی اونطرف ایستاده بود صدایش زدم:برادر میشه این آفتابه رو برام آب کنی؟ اونم آفتابه رو گرفت رفت.وقتی آورد دیدم آبی که آورده خیلی کثیفه بهش گفتم:اگه از صد متر اون طرف تر آب کرده بودی تمیزتر بود.آفتابه رو از من گرفت و رفت آب تمیز آورد.چند روز بعد قرار بود فرمانده لشکر برامون حرف بزنه دیدم همون کسی که چند روز پیش برام آب آورده بود زین الدین بوده فرمانده لشکر.
📚(یادگاران/ص77)
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
🍒🍇نڪته های آمــوزنــده🍇🍒
«ملحق شوید:👈 »
« WhatsApp»
#کانال❣(👇)
https://chat.whatsapp.com/LTLmSzVgBqJ8TxnKhtvCEf
https://eitaa.com/informativeness
« Eita»
#کانال❣(👇)
https://eitaa.com/informativeness