از بهلول دانا پرسیدند؛ ظاهراً دیده میشود که از بازار برگشتی؟ گفت: بلی! رفته بودم تا اهالی شهر را با خدا آشتی نمایم. گفتند: خوب چه شد؟ گفت در معامله مذکور خدا حاضر به آشتی بود اما اهالی شهر و منطقه حاضر نبودند که آشتی کنند. روزی بعد تصادفاً دوباره از ایشان پرسیدند معلوم می شود از قبرستان بر میگردی؟ گفت بلی! رفته بودم تا اهالی قبرستان را همچنین با خدا آشتی نمایم اما برعکس در این معامله اهالی قبرستان حاضر به آشتی بودند اما خدا حاضر به آشتی نبود. خداوند دیگر نمی خواست که با آنها آشتی نماید زیرا آنها از فرصت که برای شان داده شده بود استفاده نکرده و تلاش نورزیدند تا با ذات یکتا (ج) معرفت کافی حاصل نمایند. این کهنه جهان به کس نماند باقی رفتند و رویم و دیگر آیند و روند. از ابو سعيد ابوالخير پرسيدند : خدا را كجا جوييم ؟ ابو سعيد در پاسخ گفت : كجا جُستيد كه نيافتيد ! عارفي گفته است : مراد از خدا جويي نه آن است كه او را پيدا كني ، بلكه تو بايد از گمگشتگي پيدا شوي ؛ يعني خود را بشناسي، چنانكه حضرت علي (رض) فرموند: من عرف نفسه فقد عرف ربه هر كه خود را بشناسد , خدا را شناخته است... من عرف زين گفت شاه اوليا عارف خود شو كه بشناسي خدا.