‼️آقازاده های ناشناس‼️
✅روزی یک نفر بر سر راه قافلهای ایستاد و درخواست کرد تا با آنها همسفر شود. مسافران نیز قبول کردند.
مرد غریبه در طول سفر، سعی میکرد نیازهای دیگران را رفع کند و از هیچ خدمتی دریغ نمیکرد. برخی هم که خدمترسانی مرد غریبه را میدیدند، بعضاً سوءاستفاده نموده و همه کارهای خود را به او میسپردند!
تا اینکه شخصی در برخورد با کاروان، مرد غریبه را شناخت و مشاهده نمود که او در حال جمع کردن هیزم است.
با تعجب از اهل قافله پرسید:
((آیا این انسان والا را میشناسید؟))
گفتند:
((نه! مگر او کیست؟))
گفت:
((او علیبنالحسین، نوه رسولالله است.))
همسفران که تازه امام سجاد را شناختند، شرمسار به سمت ایشان رفتند و گفتند:
((آیا می خواستی دچار عذاب خداوند شویم! اگر با دست و زبان خود آزارت میدادیم چه میکردیم!؟ چرا خود را معرفی نکردید؟))
امام سجّاد فرمودند:
((من یک بار با قافلهای همفسر شدم؛ آنها مرا میشناختند و به احترام رسولالله، به آنچه شایسته آن نبودم از من پذیرائی و احترام کردند. به همین دلیل از کار خیر و خدمت کردن به همسفران محروم شدم. اینبار با شما آمدم که مانند گذشته گرفتار نشوم، زیرا ناشناخته سفر کردن و خدمت به همسفران برای من محبوبتر است.))
آنگاه امام سجاد از قافله جدا شدند و تنها به سفر ادامه دادند.
📚وسائل الشیعه، جلد ۱۱ ، صفحه ۴۳۰
📚عیون اخبارالرضا، جلد ۲، صفحه ۱۴۵
#امام_سجاد #اخلاقی #اجتماعی
🌐
iqna.ir
🆔
@iqnanews