به یمن عاشقی‌ام با دلم تفاهم کن برای سوختنم حکم کن ؛ تحکّم کن ز طفل گمشده بسیار ناز را بخرند حرم شلوغ که شد لطف کن مرا گم کن بیا و جنس خراب مرا ندیده بخر بیا به دستفروش حرم ترحّم کن دلت برای من گریه دار میسوزد فقط دو لحظه مرا پشت در تجسّم کن عزیز فاطمه مردم همه گرفتارند عزیز فاطمه فکری به حال مردم کن کبوتران حرم گر گرسنه می خوابند برنج سفره ی ما را بگیر گندم کن تکلم فقرا جز زبان درازی نیست کلام حقّ کلیم است ، پس تکلّم کن نخست ضامن من شو ؛ سپس شکارم کن به دست و پا زدنم هم فقط تبسّم کن کلید قفل خراسان به دست خواهر توست مرا زیادتر از قبل زائر قم کن علی اکبر لطیفیان @ir_tavabin