📌چند قورباغه از جنگلي عبور مي کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقی افتادند. بقيه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و و قتي ديدند که گودال چقدر عميق است به دو قورباغه ديگر گفتند: ديگر چاره ايی نيست. شما به زودی خواهيد مرد. دو قورباغه حرفهاي آنها را نشنيده گرفتند و باتمام توانشان کوشيدند تا از گودال خارج شوند. اما قورباغه هاي ديگر دائما به آنها مي گفتند که دست از تلاش برداريد چون نمي توانيد از گودال خارج شويد! به زودي خواهيد مرد. بالاخره يکی از قورباغه ها تسليم گفته های ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. او بی درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد. اما قورباغه ديگر با حداکثر توانش برای بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد. بقيه قورباغه ها فرياد می زدند که دست از تلاش بردار! اما او با توان بيشتری برای بيرون آمدن از گودال تلاش می کرد و بالاخره از گودال خارج شد. وقتي از گودال بيرون آمد بقيه قورباغه ها از او پرسيدند: مگر تو حرفهاي ما را نشنيدی؟ معلوم شد که قورباغه ناشنوا است و در واقع او در تمام راه فکر مي کرده که ديگران او را تشويق می کنند. @iran1401ghaviiii 🇮🇷