کیمیا علیزاده برنز گرفت. در ظاهر شادی هم کرد. اما من هر چه نگاه کردم تنهایی دیدم. تنهایی کشنده و سرد. با خودم فکر میکنم اصلا طلا میگرفت. آیا صدها هزار نفر پای فینالش بالا و پایین میپریدند و تا مرز سکته میرفتند و با پیروزیش گریه میکردند؟ این پیروزی برای فلان شهروند بلغاری در صوفیه و وارنا چه معنایی جز یک عدد اضافه در جدول مدالها میداشت؟ آیا اگر علیزاده طلا میگرفت خودش را بخشی از تاریخ پرفتوحات ورزش بلغارستان میدید و جلوی چشمش اسامی طلاییهای تاریخ بلغارستان رژه میرفت و چشمش پر از اشک میشد یا حداکثر از این خوشحال میشد که شرکت نایک برای دور بعدی تبلیغات پول بیشتری به او میدهد و او میتواند رشد فردی بیشتری کند و قراردادهای تجاری بهتری ببندد؟ مهاجرت، حتی در شکل آبرومندش اغلب نوعی مرگ اجتماعی است چه رسد این شکل پناهندگی و بیوطنی.
به قول اولین شعر زبان فارسی:
آهویِ کوهی در دشت چگونه دَوَذا
او ندارد یار، بی یار چگونه بُوَذا