🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت_هفتم
بیشتر بچه های هئیت رفته بودن
که سیدجواد صدام کرد .
رقیه خانم بیا حاج آقا کریمی کارت داره ..
چشم الان میام ..
حاج آقا کریمی از همرزمان و دوستان صمیمی پدرم بود.
جانباز و شیمیایی جنگ ،
الانم درحال حاضر از فرماندهان مدافعین حرم هستن..
استاد مهدویت منم هستن ..
و اینکه مسئول معراج الشهدا هم هستن ....
البته اینا همش افتخاره
حاج آقا شغل اصلیش قاضی بود .
خخخخخخ بطور کامل حاجی رو معروفی کردما ...
سلام استاد
قبول باشه
قبول حق دخترم ..
حاضر باش که از هفته آینده حجم کارات شروع میشه ..
چه کاری استاد ؟!!!!!
هم کلاسای مهدویتت شروع میشه
هم اینکه پنجشنبه ساعت ۱۰ صبح معراج الشهدا باش . . .
جلسه است
چشم
منوربه جمال مهدی زهرا (س)
ان شاالله
ساعت ۱۱ شب بود و من خوابم نمی برد ..
به سمت آلبومی که از عکسای کودکی ،نوجوانی ، ازدواج پدر و مادرم بود رفتم ...
صفحه اول ک باز کردم
بابا تو ۳-۴سالگی بود
دست کشیدم روی عکس ..
بابا قرار مربی مهدویت بشم ..
بابا پسرت دو روز دیگه از سوریه برمی گرده ..
مداحی بابا مفقودالاثر گذاشتم و با ورق زدن هر برگ آلبوم شدت اشکام بیشتر میشد...
تا رسیدم نزدیک سالهای ۷۰
نوزده سال پیش ...
این عکس اوج حسرت منه
بابا و مامان ...
حسین دستش تو دست مادر
زینب تو آغوش پدر
مادر هم منو باردار بود ..
تو این عکس مادر منو ۶ ماهه بادار بود ..
دقیقا سه ماه و بیست روز قبل از شهادت پدر و تولد من ...
امروز تو حیاط وقتی یسنا خورد زمین سید جواد سریعتر از زینب به سمتش دوید ...
اون بغل چیزی ک من یه عمر تو حسرتش بودم ...
حسرت آغوش پدر . . .
هر وقت خوردم زمین این آغوش حسین بود که پناهگاهم بود
نه آغوش پدر !
📎ادامه دارد . . .
نویسنده بانو.....ش
🌐
@Iran_Iran
🇮🇷
http://telegram.me/Iran_Iran