بسم رب العشق
#قسمت سی و پنجم
#علمدار_عشق
#راوی مرتضــــی
نرگس سادات که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد
معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه
نشست کنار علی
و کارت گرفت سمتم
زهرا: بفرما آقامرتضی
اگه الان کارت عروسی خودش بود
چیکار میخاستی بکنی برادرمن
دستم بردم وسط موهام
با ناراحتی گفتم :
چیکارکنم آخه زهرا
زهرا : چیکارکنی ؟
هیچی بشین تا یکی دیگه بیاد دستشو بگیره بره
+ نگو خدانکنه
زهرا درد من فقط مطرح کردن خواستگاری با نرگس سادات نیست
زهرا: پس چیه؟
+ میترسم
میترسم
نرگس سادات بین منو استاد مرعشی
استاد مرعشی انتخاب کنه
زهرا: استادمرعشی؟
+ یعنی تا حالا متوجه نگاه های استاد به نرگس سادات نشدی
زهرا: نه یعنی میگی استادمرعشی هم از نرگس سادات خوشش میاد؟
+ آره من مطمئنم
زهرا: آهان یعنی تو نری خواستگاری نرگس سادات
استاد مرعشی هم به خاطر تو حرفی نمیزنه
انقدر حرف دلت نزن تا دست تو دست یکی دیگه بیاد جلوی چشمات بشینه
+چیکارکنم آخه خواهرمن
زهرا: هیچی بشین تا کارت عروسیش برسه دستت
نویسنده:بانو.......ش
ادامه دارد⬅️⬅️
🌐
@Iran_Iran
🇮🇷
http://telegram.me/Iran_Iran