بسم رب الصابرین الحمدالله رب العالمین هواپیمایی ایران همیشه خدا تاخیر داره صادق:پریا بیا تا اعلام شماره کنن چندتاسلفی بندازیم -باشه بالاخره بعداز ۳ساعت شماره پرواز اعلام شد به صادق میگفتم دیگه از علف گذشت زیر پامون درخت موز دراومد صادق:شیطنتهات شروع شد باز وای وقتی هواپیما بلندشد من از ترس سرمو تو سینه صادق پنهان کرده بودم جیغ های کوتاه تو سینه اش میکشدم😱 و صادق هرهر میخندید 😂 بعداز یه ربع برام ارتفاعش عادی شد باز با نشستن هواپیما من ترسیدم بعداز دریافت چمدونها صادق:پریا تو خیلی شیطونیا 🙈😁 رفتیم هتل لباسمون عوض کردیم رفتیم حرم ابهت حضرت علی مثال زدنی نبودن یاد پرستو افتادم خواهر فنقلی من که حالا بچه اش ۲ماهه بود روز آخر ما روبردن مسجد کوفه اعمالش زیاد بود به صادق میگفتمـ خدایی آدم دیسک کمر میگرها صادق :پریا بانو امکان شیطنت نکردن هست تو شما؟😐 خودم لوس کردم و گفتم نخیلم اشلا نیشت پشر بد صادق طفلک تا یه ربع هنگ بود دل کندن از مولای متقیان کار خیلی سختی بود راهی کربلا شدیم به محض رسیدن هتل کربلامون رفتیم زیارت امام حسین تو دلم غوغا بود بعد کلی رنج قراربودبه معشوقم برسم😍😍 چشمم که به ایون طلاافتاد اشک توچشمام پرشد دستای صادق رومحکم تراز قبل تودستام فشردم😭 تو بین الحرمین با صادق مونده بودیم اول بریم زیارت آقا سیدالشهدا یا زیارت آقا قمربنی هاشم چقدر این دوراهی زیباست😍❤️ نام نویسنده:بانو.....ش 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran