حجابِ چهرهٔ جان می‌شود غبارِ تنم خوشا دَمی که از آن چهره پرده برفکنم چُنین قفس نه سزایِ چو من خوش اَلحانیست رَوَم به گلشنِ رضوان، که مرغِ آن چمنم عیان نشد که چرا آمدم، کجا رفتم دریغ و درد که غافل ز کارِ خویشتنم چگونه طوف کنم در فضایِ عالمِ قدس؟ که در سراچهٔ ترکیب، تخته بندِ تنم اگر ز خونِ دلم بویِ شوق می‌آید عجب مدار که هم دردِ نافهٔ خُتَنَم طرازِ پیرهنِ زَرکشم مبین چون شمع که سوزهاست نهانی درونِ پیرهنم این روزها مرغ باغ ملکوت را بگو شادمانه بخواند و شادمانه بسراید که این میدان را هم پشت سر گذاشتیم و یک گام بلند به جلو برداشتیم.... •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran