🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
💌
#خاطرات_شهدا
🔵شهید مدافعحرم
#سجاد_طاهرنیا
♨️عینکِ آقا سجاد
💙همسر شهید روایت میکند: من و آقاسجاد، دو خانواده بیسرپرست و یتیم میشناختیم که در قم ساکن بودند و وضعیّت مالی مناسبی نداشتند. آقاسجاد از دوستانش پول جمع میکرد و مقداری هم خودش میگذاشت و برنج، گوشت، مرغ و.... تهیّه میکردیم تا به این دوخانواده برسانیم.
🎈اکثراً شبها این موادّ غذایی را میبُردیم و او خیلی دقّت میکرد تا کسی داخل کوچه نباشد تا آبروی آن خانواده نرود. چون طرف مقابل، خانم بود، آقاسجاد وسایل را به من میداد تا تحویل بدهم.
💙یک شب که برای تحویل هدایا رفتیم، دخترم، فاطمهرقیه، توی بغلم خواب بود؛ از طرفی، گونی برنج هم سنگین بود و نتوانستم پیاده شوم. به آقا سجاد گفتم شما خودت برو. کمی مکث کرد! پیاده شد و درب صندوق عقب ماشین را باز کرد، گونی برنج را روی زمین گذاشت، عینکش را برداشت و داخل جیبش گذاشت. بعد زنگ خانه را زد.
🎈از برداشتنِ عینکش تعجب کردم و به فکر رفتم! از این کارش دو منظور به ذهنم رسید: ۱)میخواست نامحرم را نبیند. ۲)میخواست خانم نیازمند وقتی بعدها او را در خیابان دید نشناسد و خجالت نکشد. دلیل دوم به ذهنم قویتر بود؛ چون چشمان آقاسجاد آستیگمات بود و دید نزدیکش مشکلی نداشت.
💙هیچ وقت از او نپرسیدم چرا این کار را کرد! چون منظورش را فهمیده بودم و او را بهتر از هر کسی میشناختم و مطمئن بودم که میخواست آن خانم نیازمند او را نشناسد و خجالت نکشد. او حواسش به همهچیز بود.
🌐
@Iran_Iran
🇮🇷
http://telegram.me/Iran_Iran