⭕️ حاج قاسم سلیمانی از مادرش میگوید/بخش دوم
♨️ شهید سلیمانی از سختیهای آن دوران میگوید: «ما در ایام فروردین بعد از سیزده، که زنها میگفتند شوم است به سمت ارتفاعات تنگل کوچ میکردیم. مادرم پَلاس (سیاهچادر عشایری) را لب جوی آب میزد و جُغها (حصاری که با نی میساختند و دور چادر میزدند.) را میکشیدند. بزها در آن فصل شیر کمی داشتند و زنهای فامیل باهم قرار میگذاشتند که هر روز تمام شیرها نوبت یکی باشد. یادم هست، آن وقتها از مادرم که ظهرها ماست طلب میکردیم، در جوابمان میگفت: نه ننه! امروز شیرها نوبت خالهته و یا نوبت ایران زن مش عزیزه!
🔻آن روزها حمامی نبود. پس مادرم برای استحمام ما قابلمه بزرگ مسی را پر از آب و روی آتش، حسابی داغ میکرد. بعد با آب جو سرد و گرم میکرد و جان و سرمان را با آب و صابون رختشویی و برخی وقتها هم با اشلون (نوعی گیاه تمیز کننده) میشست.
🔴 کلاً دو دست لباس بیشتر نداشتیم. مادر لباسها را چون کک و شپش زیاد بود، در آب جوش به شدت میجوشاند. بعد لب جوی میشست و خشک میکرد.»
💢 مادری که چنین ظرافت سلامت جسم کودک را مهم میداند تا حدی که سختیهای مذکور را به جان میخرد، ببینید برای سلامت روح فرزندش چه کرده است.
🔹لباس کم در سرمای شدید زمستان
🔴 در ادامه خاطرات ایشان در این کتاب آمده که مادرشان فرزندانش را در چه شرایط سختی بار میآوردند. مثلاً برای پوشش بچهها در فصلهای بسیار سرد، آمده: «در سرمای زمستان به حالت نیمه برهنهای بزرگ شدیم.» و این کار از سر عمد بوده است، با هدف مقاوم بودن بدن آنها. خانواده سلیمانی در شرایط مالی خوبی نبودند اما با مدیریت این زن بسیاری از این سختیها برای فرزندان به شیرینی تبدیل شده است.
💢 در جایی آمده که: «تمام زمستان تا ماه دوم بهار، چشم ما به جوال گندمها بود که یکی پس از دیگری تمام میشدند. مادرم به شدت مراقب بود که دچار مشکل نشویم. لذا برای برکت گندمها، بعضی وقتها مقداری نخودسبز وارد گندمها میکرد. هفتهای یکی دوبار هم لابهلای آنها نان سیلْک (ارزن) میپخت. سالی دو سه بار بیشتر برنج نمیخوردیم.»
🔸دلتنگ مادر
‼️در چهارده سالگی به دلیل فقر شدید با دوستانش راهی شهر میشوند. در این سفر دل مادر همراه قاسم بود، به همین دلیل نگذاشت تنها به شهر برود و او را به یکی از اقوام سپرد. در شهر دنبال کار میگشته و تنها تصویر در ذهنش فقر خانوادهاش بوده است. در خاطراتشان میگویند که در همین ساعات اول به شدت دلتنگ مادرم شده بودم. در حدی که اشک در چشمانم جمع شده بود.
💢 اگر بخواهیم نوع تربیت حاج قاسم را در این کتاب پیدا کنیم، کلمات و عبارات زیادی را باید تفسیر کنیم. از جمله اینکه در سن ۱۴ سالگی برای اولین با خورش سبزی مواجه شده است و این یعنی مادری با آن همه هنر، برای فرزندانش رفاه کامل را نمیخواسته، در بخشهای توصیفی خاطراتشان خیلی مشهود آمده است که ما حتی یک وعده هم نمیشد که شکم سیر غذا بخوریم. فرزندان این زن به گونهای تربیت شدند که دنیا را با شکمسیری نبینند. لزوماً همه نوع غذایی که در جامعه رواج داشته را نمیخوردند و هیچگاه از زبان مادرش نشنیده که فرزندم اگر این را نخورد در دلش میماند. کلماتی که این روزها کم شنیده نمیشوند.
@iran_onlin_ir