🔸 از فرودگاه با اسنپ به سمت محل اسکان میرویم تا برای روایت نگاری اولمان آماده شویم. 🔸 در راه از راننده اسنپ چندین سوال پرسیدیم تا باب صحبت با او را باز کنیم ولی خیلی دل و دماغ حرف زدن نداشت از او پرسیدیم روز انفجار نزدیک آنجا بودی؟ گفت بله اما من گلزار بودم... گفتیم پس ندیدی انفجارو..؟ با یه لحن خیلی غمگین گفت: نه متاسفانه... در حال و هوای خودش بود و گفت : "حسرتش موند به دلم.. این حسرت تا آخر عمر تو دلم میمونه، غمم اینه که من بالاسر مزار گریه و زاری میکردم که ما رو هم ببر و شهید کن ولی ای دریغ که توی چند قدمی ما یه عده رفتن پیش حاجی.." ⚫️ شهر کرمان بوی غم میده و حالا متوجه شدیم که تمام شهر عزادار شده 🔸 از او در مورد تعداد شهدای کرمانی پرسیدیم که به شهدای اتباع اشاره کرد؛ دلش سوخته بود چون بچه های زیادی شهید شده بودن... ماشینش خیلی اوضاع خوبی نداشت، یه پراید قدیمی با در خراب بود، ولی دل باصفایی داشت... بریم برای شروع روایت... 🌐 https://zil.ink/iranafg_ir 📱 https://eitaa.com/iranafg_ir