🌀 خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (22)
♨️
بازگشت امام از حج با پای برهنه و سر و صورت گل آلود
🔹... توی درگاه اتاق با حالتی پریشان نشسته بودم، دختر همسایه هم جلویم ایستاده بود با هم صحبت میکردیم ... غروب بود هوا کمکم مثل دل من میگرفت در خیالم امواج سیل را رو بهروی بچههایم که فریاد میکشیدند میدیدم. اینگونه خیالها داشت مضطربم میکرد.
🔸یک مرتبه دیدم مردی سفیدپوش از دالان وارد حیاط شد، از آنجا که هوا تاریک شده بود، صورتش بهخوبی پیدا نبود، گوشه چادر دختر همسایه را به سرم کشیدم بلند گفتم کیستی، گفت منم. باز پرسیدم تو کیستی؟ گفت من روحالله. گفتم مگه آمدی؟ گفت بلی، خودش بود، حجاج آن زمان خیلی تشریفات داشتند، گوسفندها و گاوها کشته میشد، نهارها و شامها داده میشد. گفت بلی خودم هستم، آمد جلو دیدم پابرهنه، گوشههای قبا را در جیب فرو برده، شلوار را بالا زده، عمامه را برگردن پیچیده.
🔹گفتم از کجا با این وضع و ترتیب آمدی؟ گفت از یک فرسنگ قبل از شاه جمال که امامزادهای است در یک فرسنگی قم. گفت ماشین به علت خرابی جاده جلو نیامد من و چهار نفر دیگر از همسفرها از اراک حرکت کردیم، در آنجا شنیدم قم سیل آمده است و همه شهر را آب فرا گرفته است، نگران شدیم یک ماشین گرفتیم و عازم قم شدیم ولی یک فرسنگ به شاه جمال مانده ماشین ماند و ما نمیتوانستیم بمانیم. رفت طرف حوض که دست و پایش را بشوید. گفت اگر لباس دارم برایم بیاور. بهخدا قسم همان لباسی را بر تن داشت که از اینجا برده بود ولی من بهعنوان خلعتی یک پیراهن و شلوار چلوار برایش تهیه دیده بودم.
🔸در غیاب ایشان یکبار پدر و مادرم آمدند قم چند روزی هم قم بودند، پدرم قبایی خرید و گفت این هم خلعتی من برای حاجیمان باشد، اینها را آوردم دید نو است. گفتم غیر از این لباسی نداری، گفت « تا تو را دارم همه چیز دارم ». این وضع ورود ایشان از مکه به قم بود. مختصری سوغاتی آورده بود، دو نوع پارچه که آن هم مطابق پسند من نبود ولی دوختیم و پوشیدیم. بعد فهمیدم که خرج مکه او را برادرانش به او قرض دادهاند.
📚زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 98-96
👈🏻ادامه دارد..
🇮🇷
@IRANEMOASER