#شما
تو سه سال دبیرستان در کنار درس خوندن [چون رشته ای خوندم که مورد علاقم نبود] رفتم دنبال علاقم .. رفقا خیییلی سخت بود در طول روز که حتی بعد مدرسه بلافاصله میرفتم کلاس حتی بعضی وقتا فرصت نداشتم ناهار بخورم وقتی میآمدم خونه هوا تاریک بود .. بلافاصله شروع میکردم درس خوندن .. خوابم کم شده بود و ضعف داشتم مدام ولی چون دنبال علاقم رفته بودم کوتاه نیومدم شبی که قرار بود امتحان بدم برای گرفتن مدرک هیچ امیدی به خودم نداشتم .. اون شب و به باور و ایمان مادرم به خودم مدیونم که بهم انگیزه داد .. _اینجور وقتاست رفقا آدم خدارو تو زندگیش میبینه .. حسش میکنه .. فقط کافیه فارغ از نتیجه همه چیزو بسپرید به حکمتش .. عجیب ترین بخش ماجرا اینکه همون آزمونو با ی نمره ی متوسط خوب قبول شدم .. مرحله ی دومشم همینطور و مدرکشو گرفتم! اگر اون شب به خدا و حکمتش باور نداشتم و همه ی زورمو نمیزدم .. الان مطمئنا نه مدرکی داشتم و نه این عقیده رو .. شرایط سخت آدم رو پخته میکنه رفقا .. بزرگتون میکنه .. اعتماد کنید بخدا .. به بزرگیش .. به حکمتی که هیچ وقت بد شمارو نمیخواد..